فیلوجامعه‌شناسی

فیلوجامعه‌شناسی

تجدیدنظر در دولت

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد دادامه مطلب...هخدا


← دولت، زیادی بزرگ است.

← نفس حضور دولت بزرگ، و نیز، تصور وجود آن، هر دو انگیزه‌های ”امر به معروف و نهی از منکر“ را می‌خشکانند. دولتی هست که امر به معروف و نهی از منکر کند، و تکلیفی بر دوش ما نیست. این، در حالیست که رکن اساسی سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“، ”کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته“ است.

← دولت، در دنیای امروز، یک هیکل بزرگ است و در کشور ما نیز چنین شده است. کم‌فروغ شدن بخش سیاسی زندگی روزمره مردم، به قدر زیادی، نتیجه این فربگی دولت است. دولت به تنهایی توان پیشبرد سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“ را ندارد، زیرا پیچیدگی دولت، همواره از پیچیدگی جامعه کمتر است.
← به حکم امیرالمؤمنین (ع) در فرمان ”کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته“، در سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“، همه مردم، در آن واحد، هم والی و راعی هستند، و هم رعیت. یکی از تکالیف همه، آن است که همه را و از جمله حاکم را امر به معروف و نهی از منکر کنند؛ بپرسند و پاسخ بخواهند. همه باید فعال باشند. گوشه‌ای نشستن و فقط از مصرف لذت بردن، تلویزیون تماشا کردن، و آخر هفته به پارک رفتن (نسق زندگی طبقه متوسط شهری)، طریق مسلمانی نیست. ادامه این روش، ما را به زمین خواهد کوبید. جامعه را بر اساس نمایش سریال‌های پربیننده و تخدیرآمیز پیش بردن، ما را نابود خواهد کرد. سیاست دولتی در دنیای امروزی که این بی‌مسؤولیتی شهروندان را موهبتی برای خود می‌شمرد، مشغله‌ای مخاطره‌آمیز شده است، و می‌تواند پیامدهای مصیبت‌باری برای مردم ایجاد کند.
← افزایش بی‌تناسب تعهدات دولت، یکی از مهمترین ویژگی‌های جهان جدید است. جامعه مدرن پیچیدگی‌های عظیمی یافته است که همگی محصول افزایش حجم قدرت سیاسی است. بنابراین، یکی از مهمترین وظایف نقادان، مداخله در افزایش بیشتر و مهارگسیخته تعهدات دولت است. باید مجدداً تک تک افراد جامعه را برای ایفای نقش خود در جامعه فعال کرد و خطرات آن را نیز پذیرفت. دل خوش کردن به فعالیت‌های شبکه سوم سیما و پخش بازی‌های جام جهانی و سریال‌های جذاب برای کنترل کشور، چیزی جز عافیت‌طلبی سیاستمدارن نیست؛ آنها که نمی‌خواهند مردم فعال شوند، و در جریان فعالیت، آموزش عقیدتی ببینند و آبدیده شوند.
← نوع خاص حکومت دموکراتیک، خیلی چیزها را خراب می‌کند. تعهد به تعهدات دولت می‌انبازد، و تعهد از تعهدات جامعه برمی‌دارد، بدون آنکه دولت بتواند سطح پیچیدگی خود را با سطح پیچیدگی جامعه متناسب سازد. مهمترین جلوۀ این تحول را باید در پیدایش ”سرپرستی اجتماعی“ جست که در آن، دولت مسؤولیت تأمین امنیت و رفاه کامل اتباع خود را بر عهده می‌گیرد. عیب این روند، تنها این نیست که حجم تعهدات دولت بالا می‌رود و حجم تعهدپذیری آحاد جامعه، روز به روز کمتر می‌شود. این عیب عظیمی است، ولی بدتر آن است که افراد آماده می‌شوند که به سوژه دولت توتالیتر و ستمگر تبدیل شوند. انقلاب اسلامی دنبال ایجاد مردم فعال و مسؤولیت‌پذیر بود. آنچه این ملت را سی سال مقابل متکبران جهان، راست قامت، بر پا نگاه داشته، روحیه هیأتی و ”کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته“ بوده است. مردم انقلابی، آنها بودند که به دنبال نجات مستضعفان جهان بودند. چنین انقلابی در مقابل تهدیدات بیرونی، سازمان اجتماعی خود را حفظ نخواهد کرد، مگر آنکه مردم را فعال نگه دارد و آنها را با سریال‌های سرگرم‌کننده تخدیر نکند.
← اولویت یافتن امنیت ملی، مصرف، رفاه و مسائلی از این دست، انقلاب را نابود خواهد کرد. دولت مردم‌سالار امروزی که دم انتخابات، با تمرکز بر انگیزه‌های عینی رأی‌دهندگان، ابتذال خود را به نمایش می‌گذارد، هسته‌های نابودی روحیه انقلاب اسلامی را در خود می‌پرورد. مردم‌سالاری امروزی، عوارض خود را بر اخلاق طبقه متوسط شهری ما بر جای گذاشته است. پس از انتخابات، رهبران گروه‌های سیاسی از طریق اکثریت، قدرت بسیاری به دست می‌آورند. چنددستگی و تکثر قدرت‌ها که در ذات ساز و کارهای مردم‌سالاری‌های جدید است، موجب افزایش رقابت‌های مبتذل، و نتیجتاً فلج شدن ساز و کارهای حیاتی جامعه می‌شود. مردمی که چنین ”لوس“ می‌شوند، طبعاً تمایلی به حضور پدرسالارها می‌یابند، بویژه وقتی که از بازی‌های دموکراسی خسته شده باشند و هوس یک پدرخوانده بزرگ را در ذهن خود بپرورند. کار به جایی می‌رسد که آن فیلسوف، ناباورانه از خود می‌پرسد: ”نمی‌دانیم این اندیشه از کجا پیدا شده که مردم از خودکامگی هراس دارند؛ به نظر من، بر عکس، مردم به استبداد عشق می‌ورزند“. آن فیلسوف، فکر می‌کرد که وضع فعلی مردم مدرن، وضع ذاتی انسان است، اما چنین نیست. مردم دموکراسی‌زده، بیش از خودآیینی، عاشق استبدادند. آنها پیام ”کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته“ را کابوسی به شمار می‌آورند.
← از جانب دیگر، لازم است تا میان آنچه باید به عرصه تصمیم‌گیری سیاسی واگذار شود، و آنچه در حوزه صلاحیت افراد و گروه‌های اجتماعی باشد، تمیز قایل شد. حوزۀ جامعه عرصۀ ”ابتکارات“ گروه‌ها و افراد است. جامعه وقتی دچار خطر می‌شود که دولت با موجودیت و عملکرد خود، جلوی ابتکارات اجتماعی را بگیرد. امت اسلامی واقعی، عرصه‌ای باز/آزاد و مسؤول/متعهد است؛ جامعه مسلمان، تبلور ”کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته“ است. سلامت جامعه در ”جوشش مستمر ابتکارات پراکنده“ است. حکومت دموکراتیک، نمی‌تواند در این میان نقشی داشته باشد، چون واقعاً در ظل منافع رهبران گروه‌های اقتصادی و سیاسی به لختی و بی‌تحرکی می‌گراید.
← تکلیف دولت ”امر به معروف و نهی از منکر“ این است که ”اعتمادپذیری محیط عمل“ افراد را ارتقاء بخشد. خیر و صلاح عمومی در چهارچوب ”کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته“، همین است. یکی از تکالیف اصلی سیاستمدار مسلمان تسهیل ”امر به معروف و نهی از منکر“ است؛ تشویق ابتکارها و پروژه‌های اجتماعی است. دولت باید از گروه‌های بالنده در این راستا حمایت کند. مآلاً تکلیف دیگر دولت، حل منصفانه کشمکش‌هایی است که از این طریق پدید می‌آید. این کار از طریق ترویج روحیه انصاف و ”امر به معروف و نهی از منکر“ صورت می‌گیرد.
← نکته آخر ماجرا این است که یک دولت دموکراتیک، واقعاً چگونه می‌تواند در شرایط جامعه مدرن تصمیمات سیاسی درست بگیرد. روشنفکران اصلاحات بیشتر در مورد اینکه مردم حق دارند بدانند، حق دارند انتخاب کنند، حق دارند تصمیم بگیرند، و... داد سخن می‌دادند، اما در مورد اینکه چگونه می‌توانند از هفت‌خوان کارگزاران و روشنفکران عبور کنند و به حق دانستن و انتخاب و تصمیم خود برسند، چیزی نمی‌گفتند. اگر در این مورد سخن می‌گفتند، معلوم می‌شد که دموکراسی کارگزار و روشنفکر، در واقع، نخبه‌سالاری کارگزار و روشنفکر است که جایی برای حاکمیت مردم نمی‌گذارد. باید میان مشروعیت و کاربرد قدرت تمیز داد، و شاید عمداً روشنفکر اصلاحات، این لنگه دوم را دست کم می‌گرفت. اگر مردم می‌دانستند که روشنفکر اصلاحات جایی برای مردم در مردم‌سالاری قایل نیست و حتی خود نیز با ”سروشیسم“ خود، مطمئن نیست که مردم را به سوی وضع بهتر راه می‌برد یا بدتر(چون خودش می‌گوید ملاک مطلقی برای تشخیص وضع بهتر ندارد)، ابداً به او رأی نمی‌داد. آنها آنچه دانستن آن حق رأی‌دهندگان بود، به مردم نمی‌گفتند. به مردم نمی‌گفتند که جایی برای مردم در مردم‌سالاری نیست، و آنان که جای مردم را می‌گیرند نیز دیگر به هیچ چیز در این دنیا اطمینان ندارند. اثری از چنین گفتاری در تبلیغات انتخاباتی نبود.
← توضیحات بیشتری دارم كه از این پس خواهم گفت...

شیوه‌نامه جمع و جور تهیه گزارش توصیفی

فرستادن به ایمیل چاپ

اقتباس از Write Source


• گزارش توصیفی موضوعی را توضیح می‌دهد، یا اطلاعاتی درباره آن می‌دهد.

• این گزارش به شش نوع سؤال، در مورد یک موضوع پاسخ می‌دهد: چه کسی؟(Who) چه چیزی؟(What) کجا؟(Where) چه وقت؟(When) چرا؟(Why) چگونه؟(How)

█ سه نوع اصلی گزارش توصیفی:

• اطلاع‌رسانی؛
• فرآیندکاوی؛
• تطبیقی.

█ گزارش توصیفی اطلاع‌‌رسانی:
• گزارش اطلاع‌رسانی، اطلاعات را بر اساس یک نظم منطقی بیان می‌کند.
• برای ایجاد یک نظم منطقی میان جملات و فصول گزارش، از (1)تکرار کلمات و اصطلاحات، یا از (2)تکرار ایده‌ها و معانی، پیروی کنید.

█ گزارش توصیفی فرآیندکاوی:
• اطلاعات در این گزارش‌ها بر اساس یک نظم زمانی ارائه می‌شوند.
• می‌توانید از واژگان ”اولاً“،”ثانیاً“،”ثالثاً“،”بالاخره“، ”ابتدا“، در ”ادامه“،”سپس“،”نهایتاً“، ”دست‌آخر“، برای نشان دادن توالی استفاده کنید.

█ گزارش توصیفی تطبیقی:
• این گزارش، بیانگر شباهت‌ها و تمایزهای میان دو موضوع است؛
• اطلاعات به صورت نکته به نکته ارائه می‌شود؛
• می‌توانید از واژگان ”هر دو“/”در عین حال“، ”به یک سان“/”در مقابل“، ”همانطور“/”در غیر این صورت“، ”شبیه به“/”متفاوت با“، ”و“/”اما“، و ”نیز“/”وگرنه“ برای  نشان دادن شباهت‌ها و تفاوت‌ها استفاده کنید.

█ جمع‌آوری و سازمان‌دهی مطالب:
اطلاعات توصیفی را به بهترین وجه می‌توان در سه نوع نمودار سازمان‌دهی و منظم کرد:

• نمودارهای Know-Wonder-Learn KWL: یک جدول سه ستونه که در ستون اول، آنچه تاکنون از موضوع می‌دانستیم نوشته می‌شود، در ستون دوم، سؤالات مهم راجع به موضوع را می‌نویسیم، و در ستون سوم، پاسخ‌های سؤالات را که در جریان تحقیق می‌آموزیم می‌نویسیم.
• نمودارهای تایم لاین: یک جدول دو ستونه ترسیم می‌کنیم و در ستون اول، شاخص‌های زمانی و در ستون دوم، رویدادها یا گام‌های تغییر را درج می‌کنیم.
• نمودار وِن: دو دایره متقاطع ترسیم می‌کنیم. عنوان دو موضوع مقایسه را بر بالای هر دایره می‌نویسیم. وجوه شبه را در سطح مشترک دو دایره، و وجوه افتراق را در مساحت خاص دایره مربوطه درج می‌کنیم.

تاریخ اروپا(بخش سوم)

فرستادن به ایمیل چاپ

Encarادامه مطلب...ta


///استیلای روم

به رغم یونان، ایتالیا طی عصر آهن، میان گروه‌های قومی و زبانی شقه شقه شده بود. گروه‌های متعددی از هندواروپاییانی كه به ایتالیای شمالی و متعاقباً شبه جزیرة ایتالیا در هزارة دوم ق.م. نفوذ كرده بودند، فرهنگ‌های پیشین نئولیتیك1 را پیوند دادند. ایتالیك‌ها پرجمعیت‌ترین این گروه‌ها بودند. فرهنگ اصلی عصر آهن یعنی فرهنگ ویلانوفان، در شمال گسترش یافت و به نواحی مجاور نفوذ كرد. احتمالا در طول سده دهم ق.م.، اتروسكنها2 یا حداقل طبقه حاكم آنان از آسیای صغیر مهاجرت كردند. آنها در مركز و شمال ایتالیا مستقر شدند، و تمدنی با تركیب عناصر ویلانوفان و عناصر شرقی پدید آوردند. به این ملغمه، پوششی نازك از تمدن یونانی، از جمله الفبا كه از متصرفات جنوبی یونان اخذ شده بود اضافه شد.

      در همین اوان (بنا به تاریخ مشهور، مصادف با 753 ق.م. است)، رم بر ساحل رودخانه تابیر3 بنیان نهاده شد. رومی‌ها مردمی لاتین بودند كه گروه‌های ایتالیك را در بر می‌گرفتند. رومیان در ابتدا همراه با اتروسكن‌ها تا پایان قرن ششم قبل از میلاد، روستایی ابتدایی را اشغال و تبدیل به شهر كردند. پس از آن، شروع به تسخیر نواحی اطراف كردند و در ابتدای قرن چهارم قبل از میلاد، وِیی4، شهر مهم اتروسكن‌ها را به تصرف درآوردند. رومیان پس از یك عقب‌نشینی موقت در اثر هجوم گلها5 (قبیله‌ای از سِلتها)، به تسخیر بخش‌های بیشتری از ایتالیا ادامه دادند. با شروع قرن سوم قبل از میلاد، بیشتر نواحی مركزی و شمالی ایتالیا رومی شده بود. رومیان بر خلاف یونانیان، اراضی خود را از طریق راه‌ها به یكدیگر متصل ساخته بودند و شهروندی كامل یا جزیی برای شهروندان خارج از رم قایل بودند و این امر، سبب شد كه همشكلی كم و بیشی در زمینه‌های زبانی (لاتین) و فرهنگی در سرتاسر قلمرو آنان پدید آید.
      روم در جنگ‌های مشهور به جنگ‌های پیرهی6 (271280 ق.م.)، كنترل جنوب ایتالیا كه یونانی بود به دست آورد و با تصرف این نواحی تا انداز‌ه‌ای هلنی شد. این فتوحات، رومیان را در رقابت مستقیم با كارتاژها7 (فینیقیان قدیمی ساكن شمال افریقا) بر سر كنترل مدیترانه غربی قرار داد. رومیان در نبرد تسخیر كارتاژ، سیسیل و كروسیا8 و ساردینیا و اسپانیا را به چنگ آوردند، و شمال افریقا در حوزه نفوذی رومی‌ها قرار گرفت. در نیمة قرن دوم ق.م.، كارتاژ‌ها مضمحل شدند و همچنین، روم كنترل مقدونیه و یونان را به دست گرفت. در قرن آینده، مدیترانه به راستی دریای روم خوانده شد. رومیان دریاها را از دزدان دریایی پاكسازی كردند، راه‌ها را در درون قلمرو گسترش دادند، ارتباطات را آسان كردند، و وحدت فرهنگی را تسهیل نمودند. این ملغمة فرهنگی رومیهلنی، فرهنگی دوزبانه بود، زبان لاتین در غرب و زبان یونانی در شرق غلبه داشت.
      پس از یك دوره نزاع و نبرد شهری، در اوان دوران مسیحی، روم از یك جمهوری، به یك امپراطوری تحت سلطة امپراطور اگوستوس9 تبدیل شد. طی 200 سال آینده، شكوفایی در مدیترانه به بالاترین حد خود رسید كه از بسیاری جهات دیگر برای یك و نیم هزاره دیگر تكرار نشد. امپراطوری روم گروه‌های بسیاری از مردم را در تمدن خود جمع آورده بود. به علاوه، در سال 212 میلادی تقریباً همة مردان آزادزاده در درون مرز‌ها شهروند رومی محسوب می‌شدند. چنین مفهوم عامی از شهروندی در دنیای باستان بی‌همتا بود. از این گذشته، آن سوی ثغور امپراطوری، فرهنگ یونانیرومی، قبایل سلتی و ژرمن را تحت تاثیر قرار داده بود.
      قرن سوم میلادی، گاه فروپاشی بود؛ یعنی پس از آنكه امپراطور دیوكلتیانوس10، امپراطوری را بازسازی كرد. بسیاری از اصلاحات اقتصادی-اجتماعی، زمینه را برای قرون وسطی فراهم ساخت و تحولات دولتی كه او پدید آورد به تفوق ایتالیا خاتمه داد. در زمان حاكمیت كنستانیتین كبیر11 در قرن چهارم، كنستانتینوپل12 (اسلامبول) به عنوان پایتخت، جایگزین رم شد و مسیحیت، كیش حكومتی گردید (در ظاهر، هر چند که مسیحیت از لحاظ اداری کیش رسمی نبود). پس از آنكه امپراطوری روم غربی در قرن پنجم، مورد تاخت و تاز هنگ‌های ژرمن قرار گرفت، و مجموعه‌ای از پادشاهی‌های ژرمن جایگزین آن شدند، كلیسا از بسیاری جهات، میراث رومی را زنده نگاه داشت و بدین‌سان، رومی‌سازی امپراطوری، باعث شد زبان‌های امروزین كه مشتق از لاتین هستند در فرانسه، اسپانیا، پرتقال، ایتالیا، بخش‌هایی از سوئیس و رومانی مورد استفاده قرار گیرند.


///مهاجرت‌های بزرگ

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 06 مرداد 1389 ساعت 21:48 ادامه مطلب...

تاریخ اروپا(بخش دوم)

فرستادن به ایمیل چاپ

Encarta


///فرهنگ‌های عصر آهن

با پایان عصر برنز، جمعیت در همه اروپا رو به فزونی نهاد. در آغاز عصر آهن، یعنی حدود 1000 ق.م.، قبایل اروپای مركزی فرهنگی را تداوم می‌بخشیدند كه خطوط اصلی آن، توسط گروه‌هایی همچون سلت‌ها1 و اسلاوها2 و ایتالیك زبانها3 و ایلیریها4 بنیان نهاده شده بود. در شمال ایتالیا فرهنگ ویلانوفان5 (درحدود 700-1000 ق.م.) اهمیت محوری یافت و فرهنگ مشابه هالستت6 (حدود 450-750 ق.م.) توسط سلت‌ها، در خلال قرون هفتم تا چهارم ق.م. به اغلب سرزمین‌های اروپای غربی گسترش یافت. سِلت‌ها همچنین با فرهنگ لا تِن7 (حدود 58-450 ق.م.) شناخته می‌شوند كه این فرهنگ بسیار مرهون فرهنگ هالستت است. مردم ژرمن از جنوب اسكاندیناوی و بالتیك در 500 ق.م. شروع به گسترش كردند.

///تفوق یونان

از 800 ق.م.، یونان طلوع مجدد خود را پس از لرزة تاخت و تاز دوری‌ها آغاز کرد، ولی در شكلی متفاوت از تمدن مایسنی؛ این، تا اندازة زیادی مرهون فینیقی‌ها8 بود كه پیك‌های تجاری خود را به مدیترانه و ممالك غربی در حال توسعه تمدن خاورمیانه گسیل می‌داشتند. یونانیان از این پیك‌های تجاری، الفبای فینیقی را آموختند و به آن مصوت‌های كاملی را افزودند. در قرن هشتم قبل از میلاد، دولتشهر‌های یونانی از طریق استعمار متصرفات، بویژه در جنوب ایتالیا، رو به گسترش نهادند، و یك قرن بعد، تمدن هلنی9 به بلوغ و شكوفایی رسید. متصرفات یونانیان به نواحی مدیترانه‌ای رسید و گسترش تجارت میان این مناطق متصرفه، و دیگر ملل، منجر به توسعة فرهنگ یونانی شد. گر چه اغلب این شهر‌های یونانی به ظاهر مستقل بودند، اما درون فرهنگی مشترك غوطه‌ور بودند. اغلب گروه‌های قومی (از جمله ایتروسكن‌ها10) در مدیترانه غربی كه جایگزین ویلانوفان‌ها11 شده بودند، مشتاقانه پوستین فرهنگ یونانی را به تن كردند. بیشتر مراكز شهری (اعم از یونان و غیر یونان)، از پادشاهی به آریستوكراسی، و نهایتاً به الیگارشی ثروتمندان (پلوتوكراسی)، رو به پیشرفت نهادند.

      از قرن پنجم قبل از میلاد، برخی مراكز یونانی، همچون آتن، دموكراسی‌هایی را پدید آوردند. در آن زمان یونان با پیشروی امپراطوری پارس كه یك قرن قبل بنیان نهاده شده بود، مورد تهدید قرار گرفت. تمام آسیای صغیر به سرعت به تصرف پارسیان درآمد و آنها در 490 ق.م. به یونان حمله‌ور شدند. پس از آنكه پارسیان به طور قاطع عقب رانده شدند (479 ق.م.)، آتن دموكراتیك به عنوان قدرت اصلی در جهان یونانی ظاهر شد. یك امپراطوری آتنی در حوزة دریای اژه تأسیس گردید، اتحاد اقتصادی و فرهنگی، به سرعت قلمرو خود را تحكیم كرد، و قرن پنجم قبل از میلاد، عصر طلایی تمدن كلاسیك یونان شد. اما سیاست‌های توسعه‌طلبانة آتنی‌ها و رقیبان اقتصادی و سیاسی قدیمی منجر به نبرد‌های انتحاری پلوپونزی (404-431 ق.م.) گردید كه در نتیجه، بخش اعظم یونان منهدم شد. جنگ‌های میان شهر‌های یونانی تا قرن آینده تداوم یافت.

      مقدونیه، واقع در شمال یونان اصولاً بخشی از یونان نبود، اما از سده چهارم ق.م.، طبقة حاكم آن هلنی شدند. مقدونیه در دوران حاكمیت فیلیپ دوم، بخش اعظم یونان را متصرف گردید، و پسرش، اسكندر كبیر، امپراطوری پارس را به این قلمرو افزود. پس از مرگ اسكندر، جانشینانش امپراطوری را تقسیم كردند. در نتیجه، مراكز ثقل در این دوره (كه به دورة هلنی معروف است) به شهر‌هایی همچون اسكندریه12 در مصر، و انتاکیه در سوریه([امروز، در جنوب ترکیه است]) منتقل شد. هم مقدونیه، و هم یونان، در نهایت در دومین قرن قبل از میلاد به تصرف روم در آمدند.

///استیلای روم

ادامه مطلب...

دفاع از ”کلمه“

فرستادن به ایمیل چاپ

حادامه مطلب...امد دهخدا


← گفتم که باید از ”سروشیسم“ خلاص شویم.

← هنوز خلاص نشده‌ایم.

← حضور آموزه توزیع شده ”مصلحت“ که توسط کسانی غیر از ”الْفُقَهَاءِ، صَائِناً لِنَفْسِهِ، حَافِظاً لِدِينِهِ، مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ، مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاه“ و همان کارگزاران و روشنفکران انجام می‌گیرد، نشان از آن دارد که هنوز از ”سروشیسم“ خلاص نشده‌ایم؛ تا خرخره در آن فرو رفته‌ایم.
← ولی چگونه؟ چگونه باید از ”سروشیسم“ خلاص شد؟ در این وادی، حرف حساب و کلام منصفانه چیست؟
← سروش از این حرف می‌زند که هر کس، فهم خود را دارد، و درک هیچ دو تن، نمی‌تواند مانند هم باشد؛ پس، حقیقت مطلقی که قابل شناسایی باشد در بین نیست. پس، حقیقت مشترکی که از سوی دو ذهن، به یک سان قابل فهم باشد نیز در بین نیست. پس، مفاهمه و همدلی نیز میسر نیست.
← این سخن سروش، که در ”قبض و بسط تئوریک شریعت“ بلوغ یافت، بسیار پاسخ گرفته است، و در رأس هر پاسخی چنین گفته‌اند که این برداشت سروش آشکارا درگیر تناقض درونی با خود سخن اوست. از سویی می‌گوید تفاهم میسر نیست، اما مآلاً باید بپذیرد که خود، توقع دارد که دیگران سخنان او را بوضوح بفهمند و بپذیرند. غیر از این، نفس استدلال او عبث می‌نماید.
← چگونه است که گفتار سروش کاملاً قابل فهم است، ولی سایر گفتارها (از جمله گفتار دینی) کم و بیش غیر قابل فهم، و تفاهم در مورد آنها ناممکن؟
← در میان این همه ادعای فهم‌ناپذیری، خود سروش یک استثناء بزرگ است؛ اینجا و آنجا سخنرانی می‌کند، تا دلت می‌خواهد از کلمات غریب پارسی که نمونه آنها را در متون کهن قرن چهارم هجری می‌توان یافت استفاده می‌کند، و مخاطبانش را از این انکشاف کلمات کهن به وجد می‌آورد، و البته باور دارد که آنان که برای او کف می‌زنند، حرف‌های او را می‌فهمند، و فلسفه او را که ”فهم‌ناپذیری“ را تبلیغ می‌کند، ”می‌فهمند“، که اگر چنین نبود، سخن گفتن او عبث بود.
← او می‌گوید که دنیای آمر به معروف، با دنیای مرتکب و مجتنب از معروف متفاوت است. پس، آمر به معروف، هیچ گاه نمی‌تواند به قاطعیت مکلف بودن دیگری را دریابد، چرا که دنیای آنان متفاوت است. از این پس بود که به آمران به معروف و ناهیان از منکر، ”گروه فشار“ نام نهادند.
← ”گروه فشار“ متولد شد.
← تا قبل از ”مصلحت‌گرایی“ و ”سروشیسم“، ”گروه فشار“ همان جماعت ”ایثارگری“ بودند که در راه فضیلت ”تکلیف“، ”جان برکف“ و قابل احترام بودند. همان‌ها بودند که به دور از فروش ”حقیقت“ به ”مصلحت“، در پی رهایی ”مستضعفان جهان“ از ”استکبار جهانی“ بودند.
← ولی نه رفته رفته، بلکه ناگهان، ”گروه فشار“ نام گرفتند. آنها درکشان به قدر و اندازه غلامحسین کرباسچی نبود؛ نماد مدیرانی که بنا به باور اکبر هاشمی بهرمانی رفسنجانی در خطبه نماز جمعه، باید دستشان را باز می‌گذاشتند تا به آنچه ”مصلحت“ می‌دانند، شجاعانه عمل کنند.
← ”گروه فشار“، ”مرتجعانی“ ”شدند“ که این دستاورد مهم فقه کارگزارانی و اصلاحاتی را نمی‌فهمیدند.
← ”ایثارگران“ دیروز به ”گروه فشار“ امروز بدل شدند.
← باری؛ بازگردیم به بحث اصلی‌تر خودمان: دفاع از ”کلمه“. در مقابل سروش، سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“ بر آن است که برای درک نحوه عملکرد مفاهمه، باید در گام نخست به بدیهی‌ترین باوری که موتور محرک هر گفتگوست توجه کرد: ”هر گفتاری یک گوینده، و اقلاً یک شنونده دارد، و هدف گوینده بر جای گذاشتن اثر بر دیگران است“. به نظر، بدیهی می‌آید، و در عین حال، مهم است.
← باید این کارکرد مفاهمه‌ای زبان را از رفتار غیرمفاهمه‌ای زبان که طی آن، تنها ”حرف پرتاب می‌شود“ متمایز کرد. وقتی از مفاهمه حرف می‌زنیم و دنبال مفاهمه هستیم، چنین الگویی از ارتباط را مد نظر قرار می‌دهیم. اینکه هر کسی به هدف مفاهمه حرف می‌زند، نه عبث و مهمل. و هر کسی به هدف مفاهمه می‌شنود، نه بیهوده و از سر بیکاری.
← در این قسم تحلیل زبان، باید مرجع لغات را در کاربرد چند فاعلی و میان‌ذهنی(intersubjective) مفاهیم مد نظر داشت. هر لغت، طوری ابراز می‌شود که بیش از یک نفر آن را بفهمد. هر گفتار، یک سخنگو و حداقل یک شنونده دارد، و هدف سخنگو، اثر گذاشتن بر دیگران است. باید بین چنین کاربرد شخصی زبان، و کاربرد غیرشخصی زبان تمیز قایل شد.
← ارتباط غیرشخصی، رقیب مفاهمه است، و ضمیر سوم شخص در این میان، عامل سوء تفاهم است. یکی از ویژگی‌های مفاهمه، و چه بسا تعریف اصلی مفاهمه، همین درگیر شدن فاعل ”کلمه“ در ”کلمه“ است(چه فاعل ابراز کلمه و چه فاعل مخاطب کلمه). در سخن گفتن و گفتار، زمان‌ها همیشه در ارتباط با زمان حال هستند، و باید راه را به روی زمانی بگشایند که گذشته را بر حسب زمان حال و برای فاعل مفاهمه تعریف می‌کند. به بیان ساده‌تر، می‌خواهم بگویم، که زبانی که قابل درک باشد، باید بتواند همه چیز را در اطراف مفاهمه و زمان حال و فضای مشترک بین طرف‌های مفاهمه، یکجا در خود تلفیق کند، و گر نه، فهم‌ناپذیر خواهد بود. فرض اینکه زبان چنین ظرفیتی را ندارد، از بی‌ایمانی به ”کلمه“ برمی‌خیزد که فی‌الفور فیلسوف سروشی را به تناقض‌های ناگشودنی در نظام نظری خود می‌افکند.
← واقع آن است که ساختار بسیاری از زبان‌های هند و اروپایی به صورتی است که ما را در تجزیه و تحلیل ضمایر گمراه می‌کند و اگر از این معضل این زبان‌ها آگاه نباشیم، به تناقض‌گویی‌های فلسفی عجیب و غریب مبتلا خواهیم شد. سخن سوم شخص، غیر قابل درک تصور می‌شود، در حالی که سوم شخص نوعی دوم شخص است که در زمان حال و در جریان مفاهمه جاری ”احضار“ می‌شود.
← در حقیقت، زبان راستین مفاهمه‌ای که حاوی معناست، به جای سه ضمیر، فقط دو ضمیر من و تو را دارد. در زبان‌های هند و اروپایی، سوم شخص، در ارتباط با اول و دوم شخص، بی‌نشان است. بدانید که ضمیر سوم شخص یک پدیده جهانشمول نیست و اساساً واقعی نیست.
← آنچه در زبان‌های هند و اروپایی پنهان یا بهتر بگویم ساده‌سازی شده، حضور سوم شخص در اینجا و اکنون است که عملاً در زبان محاوره نقش دوم شخص را پیدا می‌کند، و اگر اینچنین نبود، سوم شخص قابل فهم نمی‌نمود. همین کارکرد است که کارکرد زبان را به رغم آنچه در بدو امر به نظر سروش می‌رسد، از حالتی ”غیرشخصی“، به حالتی ”شخصی“ تبدیل می‌کند. نکته دیگر، این حقیقت است که زبان در یک حضور بی‌زمان رخ می‌دهد و اگر اینطور نباشد، ”کلمه“ غیرقابل درک می‌شود.
← فیلسوفی که به نقش زمان، فضا، دور افتادگی سوم شخص، و نقش کنایه‌ها و استعارات در ابهام‌افکنی در زبان و روایت و ”کلمه“ تأکید می‌کند، هیچ چیز جز اصل اساسی و پایه‌ای زبان و ”کلمه“ را فراموش نکرده است: ”هر گفتاری یک گوینده، و اقلاً یک شنونده دارد، و هدف گوینده بر جای گذاشتن اثر بر دیگران است“. اگر زمان، دورافتادگی سوم شخص، و کنایه‌ها و استعارات را دلیلی بر فهم‌ناپذیری بایسته زبان قلمداد کنیم، باید اصل وجود زبان و ”کلمه“ را انکار کنیم، چنان که سروش چنین می‌کند.
← ”کلمه“ به طرز رازآمیزی مهم است؛ طوری که انکار آن، به الحاد راه می‌برد، چنان که در مورد سروش چنین شد. در اینجا و در این باب، نمی‌خواهم بتفصیل چیزی بگویم. شاید زبان و قلم بسوزند؛ باید از توحید بگویم. تنها می‌گویم که در این موضوع جای تأمل، بسیار است... .
← در سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“، توضیحات بیشتری دارم كه از این پس خواهم گفت...

آخرین بروز رسانی در شنبه, 02 مرداد 1389 ساعت 19:21

صفحه 844 از 850

a_a_