فیلوجامعه‌شناسی

خطوط کلی یک اصول‌گرایی جدید

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد ادامه مطلب...دهخدا


← در جریان حیرت ”چهارده خرداد هشتاد و نه“، ”جوان مسلمان“ متکفل یافتن راهی تازه برای برخورد با دنیا شده است؛

← خطوط قرمز این راه، هم‌اکنون در کار ترسیم شدن هستند، که گذشتن از آنها به طرز پیش‌بینی‌ناپذیری خطرناک خواهد بود.

← درس ”چهارده خرداد هشتاد و نه“، می‌گوید که ”جوان مسلمان“ با دو حریف روبروست؛ با خود و جهان. خود را در مقام یک ”جوان مسلمان مصلحت‌گرا و ماشینی“، فقط تا مدتی می‌توان سرگرم نگاه داشت یا گول زد، و اکنون پیمانه در کار پر شدن است. پس از ”چهارده خرداد هشتاد و نه“، ”جوان مسلمان مصلحت‌گرا“ که نشسته بود تا ببیند ”چه می‌شود“، دیگر باید فهمیده باشد که باید تکانی به خودش بدهد.
← در عین حال، ”جوان مسلمان هوشمند“ هم فهمید که جهان را به هیچ وجه نمی‌شود دست کم گرفت. اگر ما در اندازه‌نشناسی‌های خود به قانون جهان تجاوز کنیم، آشکار و نهان، مجازات خواهیم شد. و ناموس جهان را باید از ”الگو“ شناخت و از حد آن تخطی نکرد. ”سبقت گرفته از الگو نابودشدنی، و متأخر از آن زوال‌یافتنی است“. ”تنها هوست که باقی خواهد ماند“.
← اینها چکیده تأملات قبلی بود. و اما امروز...
← جای تردید نیست که نوعی تفوق ثروتمندان و اغنیا، سدی در برابر موازنه سالم جامعه ایرانی ایجاد کرده است. ”جوان مسلمان“ همان طور که در ”چهارده خرداد هشتاد و نه“ معلوم بود، ناگزیر خواهد شد تصمیم بگیرد که به جانب یک محیط کم و بیش ”شبه مافیایی“ بغلطد، یا براي خروج از اين وضع ”جهاد“ كند. در طول عصر اول اصول‌گرایان، همه چشم‌ها به سمت غنی شدن ضعفا و بردن پول نفت بر سر سفره مردم معطوف بود و همچنان نيز چنين است. خب، این راه هست، ولی تمام راه نیست. تربیت اجتماعی و اندیشیدن، اهمیت بیشتری دارد، و آن این است که امور بر مبنای اصول خداداده به عدالت نزديك شوند و اغنیاء نیز بیاموزند که خود به سمت پس گرفتن ادعاهای جاه‌طلبانه ”آتشفشانی“ پیش بروند.
← رویداد ”چهارده خرداد“ نشان داد که دیدگاه ”عصر کارگزار“ و ”عصر روشنفکر“ مشکلاتی به بار آورده است. دیدگاه آنها این بود که قابلیت چاره‌جویی مغز انسان پایان‌ناپذیر است، به شرط آنکه، مغز، مغز ”کارگزار“ یا ”روشنفکر“ باشد. در این دو دوره، پیشرفت در مقیاس‌های دنیای مادی هدف بود. رویداد ”چهارده خرداد هشتاد و نه“، به ما گوشزد می‌کند كه ”آخر چه؟“ این همه های و هوی برای چه؟ یک سال، های و هوی ”آتشفشاني“ برای چه؟ ظاهراً فطرت آدمی طوری است که این ”آخر چه؟“ برایش مهم است. اگر جز این باشد، او کارگر روزمزد زندگی باقی می‌ماند که افقش همان پیش پایش خواهد بود. این سپهر ”آخر“ زندگی، چاره‌جویی می‌طلبد. مغز ”کارگزار“ و ”روشنفکر“ به این ”آخر“ قد نمی‌دهد.
← بخشی از بحران ”جوان مسلمان“، ناشی از برخورد میان فرهنگ ملی و نوعی فرهنگ جهانی است که از طریق ماهواره‌ها و سایر رسانه‌های متمایل به غرب به ”جوان مسلمان“ تلقیح می‌شود و طبقه متوسط شهری را بیش از سایرین تحت تأثیر قرار می‌دهد. فشرده‌شدن جهان، هم‌اکنون زندگی ”جوان مسلمان“ را در یک بحران فرهنگی فروبرده است و وی را به دست و پا زدن واداشته. این هراس و بیم، نزد کسانی که با هزار و یک زحمت انقلاب اسلامی را به پیروزی رساندند، یا آنها که در جریان جنگ، با چنگ و دندان و سوختن جوانی خود، این ملت را حفظ کردند، آزاردهنده شده است؛ آنها مي‌پرسند كه ”جوان مسلمان“ قرن بیست و یک چگونه خواهد بود؟ ظاهراً نسل‌هایی به دنیا خواهند آمد که پدرشان فرهنگ جهانی و مادرشان فرهنگ بومی است. این فرهنگ جهانی عمدتاً از جامعۀ صنعتی غرب می‌آید، یا از منابعی که آنها نیز از پستان جامعۀ صنعتی شیر خورده‌اند. به هر حال، فرهنگی است، زاییده صنعت و مدرنیت.
← اگر تصور کنیم که فرهنگ صنعتی روزی کارش به آخر خواهد رسید، انتظار بیهوده‌ای است. تا زمانی که بشر با این حجم جمعیت و نیازهای امروزی‌اش روبروست، چاره ندارد جز آنکه ادامه حیات خود را به صنعت وابسته دارد، مگر آنکه یک اتفاق خارق‌العاده، و عقبگردی بنیادی پیش آید. پس، باید فشارشکن آن را در برابرش گذارد. تا همین اواخر، اعتماد انسان به چاره‌جویی‌های علمی سست نشده بود؛ دلیلش آن بود که با شوق و ذوق، خود را به آن مي‌سپرد؛ ولی ژکیدن‌ها از گوشه و کنار، نشانۀ آن است که دلش قرص نیست. در هیچ زمانی، ”جوان مسلمان“ به اندازه این دوران نگران آینده خود نبوده و زندگی را میان‌تهی نمی‌دیده. علم که با تکنولوژی همراه بود، نیازهای اولیه ”جوان مسلمان“ را اقناع می‌کرد و چشم آدمی البته در مرحلۀ نخست به نیازهای اولیه‌اش دوخته بود. این، زمانی بود که ”جوان مسلمان“ به دنبال انتخاب رشته پزشکی و عمران و حقوق بود، تا ”خوب زندگی کند“. البته او از این ایده ”خوب زندگی کردن“ دست برنخواهد داشت، ولی ماهیت این زندگی چنان است که زود به ته آن می‌رسی و مي‌پرسي: ”آخر چه؟“
← وقتی مواهب این ”زندگی خوب“ متراکم شد، اندک اندک شروع می‌شود به آثار خود را ظاهر کردن. گمان می‌کنم که پیدا کردن نمونه‌هایش دشوار نیست. جوان‌های ریشه‌کن شده صدها صدتا در برابر چشم‌اند. مردمی که نسبت به هم انصاف ندارند، مدام هم را گاز می‌گیرند، تا خودشان چاق شوند. البته این وضع در گذشته هم بوده و انسان این نوع بی‌ملاحظگی‌ها را همواره در خود داشته است، ولی در دنیایی که همه از هم خبر دارند، این می‌شود سوهان اعصاب و احساس مستمر خطر گاز گرفته شدن. فضای زندگی در طبقه متوسط شهری غیراخلاقی‌تر شده است، ولی از این غیراخلاقی‌شدن بدتر، آن است که آنها به طرزی بیمارگون سنگدل شده‌اند، یا خزان روحی بر آنان عارض گردیده و در عین خبر داشتن از این مسائل، خو می‌کنند که خونسرد باشند. یعنی، یک تفاوت مهم امروز و دیروز، علاوه بر ارتکاب اعمال شنیع، خبر داشتن از این اعمال و آرام نشستن است. خب، اگر اوضاع به همین روال جلو رود، و حتی درجه‌اش تندتر هم بشود، یعنی، جمعیت بیشتر، منابع کاهیده‌تر، حرص افزون‌تر، ملاحظه و انصاف کمتر، و خونسردی بیشتر در مقابل ستم، کار به کجا خواهد کشید؟
← با این چشم‌انداز است که گمان می‌کنم که هیچ راهی جز چاره‌جویی نباشد. بیهوده است که وقوع انقلاب اسلامی را برای ”جوان مسلمان“ یک پیشرفت به حساب نیاوریم. بیهوده است که بگوییم که اگر تلاش‌های گذشته برای ”بازگشت به خویشتن“ نبود، اکنون وضع بهتر بود. انقلاب اسلامی، یک معجزه بود. پیشرفتی بود در کار ملت اسلامی؛ اینکه ملت اسلامی بفهمد که باید راه خود را جدا کند و در معیارهای استقلال و آزادی و جمهوری اسلامی، حرف جداگانه‌ای آواز کند. انقلاب اسلامی و آواز حسینیه ارشاد، معیارهای یک جهان علمی و عقلی را نشان می‌داد. قرآن را به عنوان سند ”اسلام‌شناسی“ با کاپیتال مارکس تطبیق می‌داد، یا از اینکه قرن‌ها قبل از کشف انرژی اتمی در غرب، گفته است که ”شما گمان می‌کنید که کوه ثابت است، ولی غوغایی در آن است“ به ”ذوق اتمی“ می‌افتاد. تفسیر نمونه اصرار داشت و دارد که همه چیز اسلام به عقل علمی سازگار است. سردار سازندگی در خطبه‌های نماز جمعه می‌کوشید نشان دهد که همه آمارها مطابق استاندارد جهانی رو به افزایش است. روشنفکر دینی هم تلاش می‌کرد که بگوید که اسلام خود دموکراسی است و اصلاً مي‌شود رأي گرفت و فهميد كه قصاص و نماز واجب است يا نيست. اینها مجموعه ایسم‌هایی بود که در انقلاب فریاد می‌زدند، ولی امروز ”جوان مسلمان“ احساس می‌کند که اگر اسلام تنها کاپیتال مارکس، ذوق اتمی، عقل علمی، آمار فزاینده، و دموكراسي باشد، چنگی به دل نخواهد زد. اسلام، اگر باشد که هست، باید بیش از این باشد.
← امروز، باید فرهنگ اسلامی پای پیش نهد. فرهنگ اسلامی چیز عجیب و غریبی نیست، تجمل نیست، شعر و گل و بلبل نیست، قدری علم زندگی کردن و تطابق با زمان است. باید انسان به کمک آن به یاد بیاورد که انسان است، نه آنکه با تندباد نیمه علمی مغز خود به جلو رانده شود، و نیمه دیگرش را بی‌استفاده گذارد. زندگی علاوه بر علم به طبیعت برای مسلط شدن بر آن و خود را به آن سپردن، لذت بردن از چیزهای عجیب و غریب هم هست. زندگی شعر هم هست. زندگی گل هم هست. زندگی بلبل هم هست. زندگی بیش از هر چیز دیگر، آماده شدن برای مردن هم هست. زندگی، تعریف خود در یک پهنه وسیع زمان است که دنیا تنها بخشی از آن است.
← می‌دانم کار بسیار دشواری است؛ ”باید انسان به یاد آورد که انسان است“. انسان عادت کرده است که بر موج رفاه‌طلبی سوار بماند(هر کس به نسبت خود)، ولو به صخره بخورد. مشغله امروز، به او مجال نمی‌دهد که به فردا بیندیشد. ولی چاره نیست. باید به خود هی بزند و از انتهای بن‌بست، گریزگاهی بیابد. شرایط امروز، شرایط تصمیم، و شرایط دگرگون کننده است، ولی قرن پشت کردن به دانش نیست، چرا که علم، خود نشانه‌ای از نشانه‌های انسان بودن انسان است. اگر او روزی کنجکاوی خود را برای شناخت طبیعت از دست بدهد، نشانۀ آن است که از زی انسانی خارج شده است. ولی از سوی دیگر، اگر دانش علمی مهار دینی نشود، وصلتش با ”نفس“ شده است. یعنی همان عنصر مخرب که این همه ادیان مختلف از آن زنهار داده‌اند.
← هیچ کس نمی‌داند که دقیقاً فعل و انفعالات جاری در احوالات مشوش ”جوان مسلمان“، نهایتاً به چه سو خواهد رفت، ولی یک چیز مسلم است؛ دنیای ”جوان مسلمان“ ایرانی، مانند صدها سال گذشته و حتی چندسال گذشته، روال آرام و شترواری طی نخواهد کرد. بزودی، از دیدن فرزند خود متعجب خواهید شد. بسیار بیش از آنکه پدربزرگان ما از دیدن ما تعجب می‌کردند. به این جوانان هوشمندی که امروز در دانشگاه‌ها می‌بینیم، این امید هست که بار دیگر راه را پیدا کنند و بر همه موانع فایق آیند. ولی در مقابل، باید قدری از این هوش ترسید، که پای را از گلیم خود درازتر کند یا بخواهد یکه‌تاز باشد، و خرد پیر حکیم، خرد زیبا، خرد آسمانی، و حتی خرد دیوانه را که تاکنون با او شراکتی داشته از میدان به در کند.
← مشکل این است که استعداد و هوش لایتنری، وقتی با ملاحظات اخلاقی نیرومندی از جنس ایمان همراه و مهار نشود، و قبل از هر چیز، خریدار ”کارآیی“ و ”بازده“ شود، طریقۀ ”بمیر و بدم“ رواج پیدا می‌کند، و هر کس توانست قابلیت خود را در اجرای این سیاست نشان دهد، جلو می‌افتد. قهرمان این تلقی، ”کارگزار“ است که همه چیز را به ریال پیوند زده است. هر که خواهی باش و با هر کیش و مرام، فقط دستاورد بیار. این را می‌شد در مسلک روشنفکر در انتخابات 88 هم دید. هر که هستی و با هر مرام و مسلکی هستی”سبز“ باش! خب؛ از جهتی، این روش موجب رونق و پیشرفت کارها شد و گاه، آراء زیادی برای مدعیان این مسلک به بار آورد. ولی از سوی دیگر، علم، روشنفکری، اقتصاد، هنر، و هر چه به سرنوشت اجتماع مربوط می‌شود، وزنۀ خود را بر ”دستیابی“ افکنده که نه به سود اکثریت، بلکه به سود عده‌ای تمام می‌شود. ”طبقه متوسط شهری“ هم فکر می‌کند که ”کارگزار“ و ”روشنفکر“ با اویند، ولي پایش بیفتد، هر سه بر هم مي‌شورند، چنان که در طول حیات کوتاه همزیستی آنان بارها چنین شده است. در اين دنيا، كه ”اخلاق“ نيست و به جاي آن تا دلت بخواهد ”منافع“ مشترك هست، هيچ كس به هيچ كس نيست.
← اگر این رسم، باب شود که فقط استعداد و هوش شاخص باشد، و ضابطه اخلاقی کم‌اثر بماند، فاصله‌های اجتماعی بیش از این، افزایش خواهند یافت، و به دنبال آن، امید به تشفی تشنجات اجتماعی که هر از گاهی به بهانه‌هایی سر بر می‌آورند و این کشور را به آشوب می‌کشند، از دست خواهد رفت. جامعه به صورت هرمی ”آتشفشان“گون درآمده که سرش بر کعبش سنگینی می‌کند و مدام گرایش به غلطیدن دارد و رأس این ”آتشفشان“، به هزار و یک حیله متوسل می‌شود تا خود را بر آن فراز مستقر بدارد. جای تردید نیست که این شمایل هرمی و ”آتشفشانی“ جامعه، همواره بوده است، ولی هیچگاه تا این پایه نامتوازن و ناپایدار و مستعد کاربست هر نوع حیله‌ای برای مستقر ماندن نبوده است.
← برای مقابله با نیرو، باید به کسب نیرو پرداخت، و این، به تجهیز همه‌جانبه ”جوانان مسلمان“ نیاز دارد. با عمل، نه با شعار و حرف، باید نشان داد که یک ملت از مدار سلطه‌پذیری خارج شده است؛ باید به ”کارگزار“ و ”روشنفکر“ هشدار داد؛ هشدار داد که نیاز، در معرض آن است که طعمۀ آز شود.
← برای این منظور، بی‌عملی و دلخوش کردن به اقدامات پیش‌بینی‌ناپذیر که بسیاری از ”جوانان مسلمان اصول‌گرا“ را فراگرفته، بس است. ما احتیاج داریم که نیروهای خود را جمع کنیم. ما احتیاج داریم تا به ساخت تشکلی نایل آییم که جوانان اصول‌گرا را مانند جوانانی که انقلاب کردند گرد هم جمع کند و تضمینی باشد برای استمرار روند رو به پیش این انقلاب. نمی‌خواهم نام آن را ”حزب“ بگذارم که از شنیدن نامش نیز اکراه برمی‌خیزد. ما احتیاج به ”هیأت“ فراگیری از جوانان اصول‌گرا داریم که خود را متعهد به جمع کردن نیروی جمعی برای پیشبرد اهداف جنبش بداند.
← توضیحات بیشتری دارم كه از این پس خواهم گفت...

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 26 خرداد 1389 ساعت 21:26

باید افکار تازه‌ای خلق شوند

فرستادن به ایمیل چاپ

حادامه مطلب...امد دهخدا


← “آینده می‌تواند بسیار دیر باشد”.

← این کشور شتابان، در این دنیای شتابان، که هیچ مرزی برای پسروی و پیشروی خود نمی‌شناسد، به کجا می‌رود؟ برخی می‌گویند، آینده پاسخ این پرسش را خواهد گفت، و من می‌گویم: “آینده می‌تواند بسیار دیر باشد”.
← ما از آمارهایی که رو به بالا می‌روند لذت می‌بریم؛ آمار توسعه، ضریب امنیت، شاخص سواد، تولید ناخالص ملی، مصرف کاغذ، مصرف ماهی، مصرف ویتامین E...، ولی آیا این افزایش‌ها، نشان می‌دهند که ما به سوی دنیایی آراسته‌تر پیش می‌رویم؟ آنچه تا امروز دیده‌ایم، آن بوده است که گرهی باز، و گرهی بسته شده است. توسعه و تکنولوژی به دست آمده، اما محیط زیست و اخلاق از دست رفته‌اند. سواد به دست آمده، ولی حکمت و اندرز از دست رفته. آینده به “چنگ” آمده، ولی حال و هوای “قدیم” “دود شده است به هوا رفته است”.
← گرهی گشاده، و گرهی بسته شده؛ اگر گره‌های بسته، مسأله‌دارتر از گشاده‌ها باشند، پاسخ ما به فرجام کار خود و فرزندانمان چه خواهد بود؟
← در هیچ دوره‌ای از تاریخ این کشور، تقلا برای کسب سواد/مدرک و آزادی/ولگردی و قدرت/زور، بدین پایه اوج نگرفته بود. در مقابل، احساس نرسیدن تا بدین پایه آزاردهنده نمی‌نمود. در هیچ دوره‌ای جوشش زندگی، درهای موفقیت را اینقدر باز و بسته نمی‌کرد، اما، سرکشی و طغیان و حرص نیز چنین غوغا نمی‌نمود.
← در هیچ دوره‌ای، بانک‌های این کشور، چنین انباشته از پول نبودند و ثروت‌ها تا این حد جابجا نمی‌شدند. ولی بخش هنگفتی از این گردش سرمایه، ربوده‌های “کارگزاران” و “روشنفکران” است که طشت رسوایی‌اش از بامها افتاد یا خواهد افتاد؛ یعنی “جنبش امتناع از اعلام اسامی مفسدان اقتصادی”، “گور خود را به دست خود می‌کند”.
← البته علم و سیاست هم بود، ولی پیش از این دیده نشده بود که دانش و قدرت و چشمداشت مادی، تا این پایه با هم رابطۀ نزدیک برقرار کنند. توش و توان بی‌سابقه‌ای در “آتشفشان” نهفته بود؛ “کارگزار” و “روشنفکر” و طبقه متوسط شهری، زیر پرچم دانش و قدرت و چشمداشت مادی، هم‌قسم و آماده شدند تا ریسمان‌های دیرپای مدنی منحصر به فرد این ملت را به نفع “غرب” بگسلند، و “دست معجزه آنها را می‌پیوست”.
← آزمون راه‌حل‌های مختلف سیاسی و کاربرد ایسم‌ها که هر یک، گروهی را به دنبال خود کشیدند، از بداعت‌های دوره اخیر حیات این ملت بود، ولی “جوان مسلمان” هنوز بر سر این چندراهه، نمی‌داند کدام را در پیش گیرد که او را به سرمنزلی برساند. هر یک از این راه‌حل‌های سیاسی، لنگی‌هایی دارند که “جوان مسلمان” را به حیرت می‌افکنند؛ “کاه و دانه را با هم دارند”. این حیرت را می‌توان در آزمون هولناک “چهارده خرداد هشتاد و نه” دید.
← دنیای “جوان مسلمان” ایرانی، به آستانه‌ای رسیده که باید فکر تازه‌ای بکند. به رسمیت شناختن این جمله بسیار حیاتی و مهم است: “اکنون وقت آن است که افکار تازه‌ای خلق شوند”، “…وقت آن است که افکار تازه‌ای خلق شوند”، “…افکار تازه‌ای خلق شوند”، “…خلق شوند”، “…شوند”، “…د”... .
← انقلاب اسلامی آرمان‌هایی را مطرح کرد و یک گام مهم به پیش بود. عصر تکنوکرات‌های چپ، عصر سازندگی و عصر اصلاحات، هر یک، راه‌حل‌هایی را گشودند، ولی عصر اصول‌گرایان نشان داد که این راه‌حل‌ها، راه‌حل نبودند، و حتی معلوم کرد که خودش نیز راه حل نیست، بلکه تنها تلاش‌هایی خسته، برای گشودن مقاومت‌های “آتشفشانی” بر سر راه طرح چنین راه‌حلی بوده است. این تلاش‌های خسته و نافرجام را می‌توان در چهره پیر شده محمود احمدی‌نژاد دید که اکنون “میان سنگ زیر و بالای آسیاب، صدای شکستن‌های خود را می‌شنود”.
← تجربه‌های شکست‌خورده، افزایش سواد و فزونی توقعات، سرعت ارتباط و ایجاد توانمندی‌ها و آزادی‌های بنیان‌کن، فاصله میان فقیر و غنی، شکاف میان بوروکرات‌ها و سرمایه‌داران و روشنفکران و طبقه متوسط شهری از یک سوی، و ملت پابرهنه در سوی دیگر، همه اینها به “جوان مسلمان” می‌گویند که باید جز آنچه بوده است باشد. “کار از جایی عیب دارد”.
← از این گذشته، رویدادهای یک سال اخیر نشان داد، که یکی از فرق‌های امروز و گذشته، آن است که مرزهای حفاظ و دریچه‌های اطمینان به حداقل کارآیی می‌رسند، و مشکلی موضعی، می‌تواند تبدیل به یک معضل فراگیر شود. سرعت تحرک فاجعه افزون شده است و هیچ کس، برای هضم این همه خرابی آماده نیست، حتی همانان که محرک خرابی هستند. بر اثر سرعت ارتباط، تقریباً می‌شود گفت که همه با هم همسایه دیوار به دیوار به دیوار شده‌اند و هر گفتار راست و دروغی توان آن را دارد تا به شایعی فراگیر بدل شود. بعلاوه، هویت‌هایی که هر روز از شاخی به شاخ دیگر می‌پرند، دیگر ریشه‌ای در زمین ندارند و رفتارشان قابل پیش‌بینی نیست. ساخت مصالح تخریبی برای نظم هر ملتی، آن چنان در دسترس و سهل و ساده گشته که امن‌ترین و مجهزترین نظم‌ها را در وحشت فرومی‌برد، یا یک شبه، نقشه‌های ملتی را نقش بر آب می‌کند.
← بنا بر این، اگر جوان اصول‌گرا دنبال نظم نوینی است، باید بتواند دنیا را بر پایه‌های محکم‌تری قرار دهد. باید از تب‌های روشنفکری و ایسم‌ها و اسم‌ها بگذرد، و ببیند که سرشت انسانی چه می‌گوید؛ سرشت انسانی همان است که “علم آن نزد خداوند است” و “از دانش آن جز اندکی به شما داده نشده است”. پس “جوان مسلمان” باید “مسلمانی خود را از سر بگیرد”. باید “به غیب ایمان آورد” و دنیا را در پهنه وسیع‌تری ببیند.
← توضیحات بیشتری دارم كه از این پس خواهم گفت...

چگونه مانند استیو جابز سخنرانی کنید؟

فرستادن به ایمیل چاپ

کرمین گالو


• اشتیاق خود را نشان دهید. باید شور و اشتیاق مخاطبان را نیز جلب کنید.

• ابتدا طرحی کلی از سخنرانی ارائه دهید. مسائل دنیای واقعی را توضیح دهید، و سپس راه‌حل‌های خود را برای آن مسائل مطرح کنید.

• طوری مسائل را تشریح کنید که مخاطبان بفهمند که کجای داستان شما هستند.
• به منافع مخاطب در توجه به ایده خود تأکید کنید؛ خصوصاً نشان دهید که با تحقق ایده شما پتانسیل‌های مخاطب بالفعل خواهند شد.
• سناریوی مناسب و دقیقی برای مراحل مختلف پیشبرد سخنرانی خود انتخاب کنید
       o مطالب را در رده‌های سه‌تایی مطرح کنید. معمولاً فهرست‌های سه‌تایی را خوب به ذهن می‌سپاریم؛
       o داستان‌های شخصی بگویید؛
       o ملموس و انضمامی بودن داستان خود را در تمام مراحل حفظ کنید. خصوصاً برای این منظور، بر روی پرده، کمتر از متن، و بیشتر از تصویر استفاده کنید.
• همیشه سخنرانی خود را در یک چشم‌انداز امیدوارکننده پایان دهید.

تذکر: استیو جابز، ارائه دهنده محصولات Apple Macintoch، یکی از بهترین‌‌ها در سخنرانی و تأثیرگذاری مؤثر بر مخاطبان است.

و تفصیل مطلب:

آخرین بروز رسانی در جمعه, 21 خرداد 1389 ساعت 11:41 ادامه مطلب...

“جوان مسلمان” و چهارده خرداد هشتاد و نه

فرستادن به ایمیل چاپ

ادامه مطلب...حامد دهخدا


← مضطربیم؛

← آیا باید بر سر سید حسن خمینی به دلیل همراهی مجدانه‌اش با کژراهان فریاد بزنیم، یا باید سکوت را ادامه دهیم و با طمأنینه بنگریم که تاریخ، خود، چگونه سیلی مناسب را بر صورت کژراهان خواهد نواخت، “شاید هدایت شوند”؛

← مرز صبوری، تحمل، طمأنینه، جهاد، اقدام بموقع، و جسارت کجاست؟
← مهم‌ترین تلاش امروز “جوان مسلمان” در راه شناخت جهان و رویدادهایش، کوشش برای هضم تغییرات سهمگین، و فهم و درک ماهیت آنهاست، به نحوی که بتواند “مسؤولیت تاریخی” خود را در قبال آنها به انجام رساند.
← خصوصاً وقتی به گذشته پیچیده “جوانان مسلمان” نظر می‌کند، و می‌بیند که در شرایط شبیه روزگار ما، تاریخ، سرعتی تعیین کننده می‌گیرد و “مردم در این احوال است که جوهر خود را می‌نمایانند”.
← ذهن “جوان مسلمان” در تعامل با دنیا، چیزی می‌دهد و چیزی می‌گیرد. در این فراگرد کدام نیرو می‌چربد؟ آیا ذهن به یاری نیرویی که بر آن متکی است(“و تو چه می‌دانی که آن نیرو چیست”) می‌تواند حقیقت را شکل دهد؟ یا اینکه “مصلحت‌جویانه” حقیقت عینی را می‌پذیرد و با آن کنار می‌آید.
← “جوان مسلمان” در جستجوی کسب شناخت از دنیای غامضی که با آن مواجه است، میان چهار قطب در نوسان است؛ واقعیت/آرمان و صبر/جهاد. “جوان مسلمان” وقتی پخته می‌شود که بتواند در گرانیگاه این چهارگوش بایستد؛ آنگاه “پیر” شده است، هر چند که “جوان” باشد.  کم پیش می‌آید که چنین شود، و تاریخ، همواره مبهوت لحظاتی است که فرد یا افراد بسیار معدودی، می‌توانند در یک لحظه، یا لحظاتی بسیار کوتاه، خود را به این گرانیگاه برسانند.
← در اینجا، هم بینش(واقعیت/آرمان) مطرح است و هم روش(صبر/جهاد).
← وقتی جوان مسلمان، “مصلحت‌جویانه”، راجع به رویداد چهارده خرداد هشتاد و نه، و سید حسن خمینی می‌اندیشد و می‌گوید “نباید اینطور می‌شد” و باید “شأن”‌ها حفظ می‌شد و “آن روز هم می‌گذشت”، آن، وقتی است که “جوان مسلمان” واقعیت را به آرمان، و صبر را به جهاد ترجیح می‌دهد. در غلطیدن به این سوی چهارگوش، ذهن ماشینی و “مصلحت‌جو” مقصر است.
← این ذهن، ذهنی است که به طبیعت پناه می‌برد و می‌گذارد تا طبیعت کار خود را بکند. این ذهن، آرامش را دوست دارد. شناخت در این “ذهن ماشینی”، از راه تجزیۀ مفاهیم و پدیده‌های فیزیکی طبیعی پیش می‌رود و اعتقادش بر این است که شناخت کامل جهان، کم و بیش امکان‌پذیر است. در این شیوه، شناخت عناصر متشکلۀ یک پدیده و تشریح روابط بین اجزای آن در یک ارتباط علت و معلولی، ضرورت دارد و همه پرسش‌ها در این قالب پاسخ می‌گیرند. “جوان مسلمان” در این فضا گمان می‌کند که تنها با شناخت جامعی از نیروهای تاریخی که وضعیت امروز و آینده جامعه را رقم می‌زنند، باید راه خود را باز کند و نسبت به این نیروها واکنش نشان دهد. پس، تصمیم می‌گیرد که تا موقع شناخت همه این نیروها سکوت کند و “ببیند چه می‌شود…”.
← جبرگرایی، محصول چنین بینشی به جهان است؛ چون در سلسلۀ علت‌ها و معلول‌ها، به زنجیره کاملی “خواهیم رسید” و همواره همه معادله‌ها متوازن فرض می‌شوند. در چنین بینشی، انتخاب و قصد، در مقابل جبر، چندان محملی پیدا نمی‌کند. این جوانان، بازیچه دست کسانی خواهند بود که اینچنین، ماشینی نمی‌اندیشند.
← دسته دیگری از “جوانان مسلمان” که به صحنه چهارده خرداد هشتاد و نه نگریستند، نگاه نگران، کنجکاوانه و مضطربی به رویدادهای “آتشفشان” یک سال اخیر دارند و سید حسن خمینی را بخشی از بازی او می‌دانند. آنها احساس دردناکی از دریافت ضربات شدید و کوبنده از سوی “آتشفشان”، یا آن طور که خودشان می‌گویند “بت بزرگ”، دارند که هستی، زیست اجتماعی و دستاوردهای تاریخی ملت‌شان را هدف قرار داده است، اما هنوز درک روشنی از او و مکانیسم و فوت و فن عملش ندارند. در واقع، نمی‌دانند که او می‌خواهد با آنان چه کند، و نمی‌دانند که با او چه می‌توان کرد.
← حول و هراسی که از دریافت ضربات کوبنده احساس می‌کنند، اجازه نمی‌دهد که این دسته اخیر “جوانان مسلمان”، همچون “جوانان مسلمان مصلحت‌جو”، فقط نظاره‌گر حوادث باشند. روش آنها برای مقابله با این وضع بغرنج، آن است که ایشان نیز شروع به نواختن ضرباتی بر اجزاء مختلف پیکره “آتشفشان” کنند. آنها می‌خواهند طی سه مرحله به راه حلی قاطع دست یابند. ابتدا “آتشفشان” را با این ضربات بگشایند و تا حدی آن را مهار نمایند؛ سپس، در جریان این نبرد و نزاع، جزئیات “آتشفشان” و رفتار آن را درک کنند، تا نهایتاً با درکی از کلیت “آتشفشان”، “مسؤولیت تاریخی” خود را در جریان یک اقدام فیصله‌بخش انجام دهند.
← این، روش یک “جوان مسلمان” “هوشمند”، و نه “ماشینی”، در برخورد با پیچیدگی‌های روزگار است. این جوان، حساسیت روزگار را دریافته و تصمیم گرفته است که در دوگانه آرمان/واقعیت، آرمان را انتخاب کند و در دوگانه صبر/جهاد، جهاد را. و “خداوند جهادگران را بر ازپای‌نشستگان برتر می‌شمرد”.
← ولی، چهاردهم خرداد هشتاد و نه، جلوه نوع دیگری از خردورزی هم بود. “ذهن باایمان”، تصمیم می‌گیرد که بر پیشانی سید حسن خمینی بوسه زند. آن لحظه، ظرفیت آن را دارد تا به یک لحظه تاریخی بدل شود. لحظه‌ای که بزرگمرد، خرد “ماشینی” و حتی خرد “هوشمند” و جهادگر/آرمانگرا را درمی‌نورد و به تلفیق خلاقانه‌ای از آرمان+واقعیت+صبر+جهاد دست می‌یابد. این احساس مبهمی از پختگی و سالخوردگی است.
← توضیح چنین لحظه‌های تاریخی هیچ‌گاه بوقوع نخواهد پیوست، الا موقعی که تاریخ تکرار شود و صحنه‌ای از همان جنس خلق شود. تنها با مقایسه این نوع صحنه‌ها با “الگو”ست که می‌توان به عظمت آنها اعتراف کرد. ذهنی از موقعیت خود فرامی‌رود، و از فراز تاریخ “الگو” را می‌بیند، و با تشخیص نافذ خود، در لحظه‌ای که باید، مخالف همه معیارهای ماشینی یا هوشمندانه، و فقط بر مبنای “الگو” دست به یک اقدام تاریخی می‌زند.
← شاید این سنخ خردورزی، نهایتاً به یک لحظه “خونین” و ذبح شدن “ذهن باایمان” ختم شود که در بدو امر ناخوشایند به نظر آید، ولی “ذهن باایمان”، جهانی را رقم می‌زند که در آن، حتی ذبح شدن “ذهن باایمان” نیز زیبا و رشک‌برانگیز “خواهد بود”.
← تاریخ، نشان داده است که این نوع انتخاب‌ها، الهام‌بخش‌ترین لحظات زمان را ترسیم می‌کنند، و به انسانیت، نیروی پیشرانه و حیات می‌بخشند.
← این “ذهن باایمان”، همانا نوع کاملاً خاص و ممتاز زیست بشری بر روی زمین است که از “ذهن ماشینی” و “ذهن هوشمند” برتر است. “کاش راه ساده‌ای برای توضیح این سنخ خردورزی وجود داشت، ولی نیست”.

آخرین بروز رسانی در دوشنبه, 29 اسفند 1390 ساعت 10:46

نسبت امام خمینی و “فوران آتشفشان‌ها”

فرستادن به ایمیل چاپ


 ادامه مطلب...حامد دهخدا


← الگوی امام، ما را بد عادت کرده و توقع ما را بالا برده است!

← وظیفه اخلاقی علما، شناخت نیروی محرکی است که تحولات جامعه را به پیش می‌برد؛ خصوصاً آن نیروهایی که ظرفیت خود را در منحرف ساختن جامعه، به مثابه “فوران آتشفشان‌ها” نشان می‌دهند. علمای خط امام، باید این جریان‌ها را بشاسند و علیه آنان بشورند.

← افزون، بر این، تلاش برای تأثیرگذاری بر فرایند این تحولات و مشارکت در شکل‌گیری ساختار اجتماعی و سیاسی جامعه “فریضه” بعدی بر دوش علماست. آنها باید مسببان “فوران آتشفشان‌ها”، یا آن “مراجعی” که مردی با مادری پاک‌دامن را حرام‌زاده می‌خوانند، به مجازاتی که در شرع مقدس آمده برسانند. اقلاً آنها را از میان خود برانند.
← در گام سوم، هوش دار و هوش دار که مبادا علما از بازبینی و وارسی مداوم جهان‌بینی خود، و در صورت لزوم، از تصحیح و ترمیم آن غافل شوند. این الهام مهم امام است که امروز حداقل در بخشی از علمای این جامعه که در کار تدارک و تحمیل “فوران آتشفشان‌ها” به این ملت هستند، یا از اعلام اسامی مفسدان اقتصادی “ممانعت” می‌کنند آشکار است.
← تعهد علما به تلاش در گستره همگانی و کوشش در جهت تأثیرگذاری در فرایند دگرگونی اجتماعی و سیاسی، نباید موجب تسخیر استنباط مستقل دینی توسط سیاست و اقتصاد شود. استقلال علم‌سازی دینی در مقابل سیاست، این فرصت را برای علما فراهم می‌آورد که در مقابل کژروی‌های “کارگزاران”، “فریضه” امر به معروف و نهی از منکر خود را به جای آورند.
← این دین است که باید بر سیاست و اقتصاد نظارت کند، نه بر عکس. تأثیرگذاری بر سیاست را نباید با پیوستگی و وابستگی به تشکیلات سیاسی خاص، یا مشارکت در دستگاه حکومتی و مبارزه برای کسب قدرت یکی پنداشت؛ چیزی که وجود ناجور آن را نمی‌توان در روحانیون هر دو جناح، طی سال‌های پس از تشکیل روحانیت و روحانیون انکار کرد. آنها در موارد حساسی خطی عمل کردند، و اکنون آنچه موجب شده است چند عمامه به سر “خط امامی”، پس از یک سال از کپک زدن جنبش سبز، همچنان تنور “آتشفشان” را گرم نگاه دارند، هم‌قسم شدن نامیمون‌شان است تا در راه باطل خود، تا آخر با هم بمانند و از هر خرابکاری یکدیگر دفاع کنند. اینها همان آخوند‌های درباری هستند که در دربار آقازاده‌های خودشان زانو زده‌اند، و منتظر دریافت صله خود هستند، و برای آقازادگان خود از هر خبط و خطای فاحشی پرهیز ندارند.
← یادش بخیر! امام روح الله موسوی خمینی را می‌توان “پی‌گیرترین جهادگر در میان فقهای شیعه” لقب داد. از آغاز غیبت صغری، از زمان فارابی که تمام نبوغ زایدالوصف خود را به پای سیاستی ریخت که ادامه طریقیت نبوی را در یک مدینه فاضله بجوید، و از زمان تأسیس حوزه علمیه نجف، هیچ گاه زمینه و زمانه برای  این میزان از جهادگری فراهم نبود و اگر هم بود، کسی نبود که چنین پی‌گیر و پا در رکاب بایستد تا پروژه احیای “مدینه النبی” را “آغاز” کند. وقتی معلوم می‌شود که ظرفیت جهادگری امام روح الله موسوی خمینی قابل تحسین بوده است که می‌بینیم، خط امامی‌ها بریده‌اند! نه در مقابل امریکا، که در مقابل شهوت خانواده و “آقازاده” و زن و زندگی و مال و دارایی، قافیه را باخته‌اند. آنها دیگر خط امامی نیستند!
← شوق جهاد در امام روح الله موسوی خمینی، محصول ارتباط سطح بالغی از “نظر” از یک سو، و “عمل” اجتماعی از سوی دیگر بود. حکمت امام خمینی را می‌توان پاسخی به بن‌بست پرمخمصمه‌ای انگاشت که در رابطه دین و دنیای جدید پدید آمده بود و وجه آموزنده آن کناره‌گیری حساب شده از معیارهای متعارف(“کارشناسی”/“کارگزاری”/“روشنفکری”) برای پیشبرد سیاست در دنیای امروز بود. معیارهای خرد کننده “کارگزاریروشنفکری”، محصول کار انسان‌های ناقص بود، و همان طور که در اغلب تاریخ چنین بوده است، سازه‌های دست انسان، در خدمت سرکوب و گردن کشی قرار می‌گیرند، چنان که در عصر کارگزاران و اصلاحات چنین شد.
← اینکه بتوان یک نظریه متعالی چون فقه شیعه را با عمل منحط امروز آشتی داد، مایه‌های ناامیدکننده عصر امام خمینی را می‌ساختند. تردید شگرفی وجود داشت در این باب که آیا اصولاً هیچ وجه انطباقی بین این فضای ناامیدکننده و دنیای مقدس هست؟ نگرش امام خمینی، درست در مقابل این دلشوره بود. او حاضر نبود عقل را به قواعد نارسای سیاست امروزی محدود کند. از نظر او، “منافع”، نظرات “کارشناسی”، و شهوت “کارگزاران و روشنفکران” نبود که منظور سیاست را می‌ساخت، بلکه، هیچ چیز درست فهم نمی‌شد، مگر در نسبتی که با مبدأ هستی برقرار می‌کرد. به باور او، رشد و گسترش ارتباط با “معبود”، و توانایی سازمان‌دهی سیاست در رابطه با ارادۀ خداوند، دو عاملی بود که پایداری و سلامت جامعه را تضمین می‌کرد. به این ترتیب، بر فراز “سیاست”، “دین” نیز سر بر می‌آورد.
← این نوع “سیاست”، در اساس، فرایندی فرهنگی بود، و بر بنیاد رشد افکار استوار می‌شد. امام خمینی معتقد بود که اصولاً آن دسته از هنجارهای رفتاری، دارای اعتبار است که از دین برآمده باشد. دین، در این نظام فکری به مثابه صافی عیارسنج عقل کارشناس مد نظر بود، و اگر از دنیای امروز، چیزی به معیار دین می‌خورد، پذیرفته می‌شد، و اگر چیزی به محک دین سازگار نبود، هر چند هم که “امروزی” و مورد اجماع “کارشناسان” بود، بی‌اعتبار قلمداد می‌گردید. برای امام، دین، دارای میزان و معیار ویژه‌ای بود که بر اساس آن، نقد عقل امروزی ممکن می‌گردید و اصولاً از این طریق است که می‌شد از ابتذال “هر کی قرائت خودشو داره” دوم خردادی پرهیز کرد.
← فقیه، از یک سوی، متفکر و محققی است که با همگنان و همکاران خود به مباحثه و مناظرۀ تخصصی می‌پردازد و از این طریق در گسترش و گشایش نظریه‌ها و پیدایش فرضیه‌های جدید، متفکر و مبتکر است؛ و از سوی دیگر، به مثابه مصلحی اجتماعی است که به منظور روشنگری، در جدل‌های عمومی جامعه شرکت می‌کند و می‌کوشد با مشارکت و دخالت خود در مباحث روز، و استنباط و طرح حکم الهی در جهت حل مسایل جاری جامعه، در فرایند تکامل و بهبود وضع موجود تأثیر گذارد. به این ترتیب وظیفه و تکلیف جدیدی به عهده عالمان دین نهاده می‌شود که به نقد آشکار و بررسی وقایع جاری در جامعه بپردازند.
← در این حال، علمای دین، آن گروه فرهیخته جامعه خوانده می‌شوند که بدون آنکه “شغلی” سیاسی داشته باشند، در اموری که به مصالح عمومی جامعه بستگی دارد، مسؤولانه دخالت می‌کنند و بدون ملاحظه هر چیزی غیر از راه حق، واکنش نشان می‌دهند. این موقعیت، با الگوی موقعیتی که امامان شیعه در جامعه می‌جستند، تعریف می‌شد. شخصیت نمونه‌ای که امام خمینی در شالوده نظریه خود درباره جهاد در پی آن بود، ولایت فقیه بود که از سوی امام عصر(عج)، مکلف به کسب آزادی و تلاش در راه رفع نابرابری‌های اجتماعی و مقاومت در برابر نفع‌طلبی‌های ریز و درشت، و در یک کلام جامع‌تر، مکلف به اجرای احکام اجتماعی اسلام بود.

آخرین بروز رسانی در پنجشنبه, 13 خرداد 1389 ساعت 23:16

تأملی در امر “باحال”

فرستادن به ایمیل چاپ

ادامه مطلب...حامد دهخدا


← آنان که بنا به “مصلحت”، برای حفظ راه امام در “آینده”، “حالا” با دشمنان “باحال” امام “حال” می‌کنند، آنان که بنا به “مصلحت”، دروغ می‌گویند، آنان که بنا به “مصلحت”، به مدیران، پول یامفت می‌دهند، آنان که بنا به “مصلحت”،  “جنبش امتناع از اعلام اسامی مفسدان اقتصادی” راه می‌اندازند، باید “مسؤولیت” خود را در قبال مادران شهیدان و “آینده” بپذیرند.

← “کارگزاران” و “روشنفکران”، یک سال پس از ضایعه‌ای که از “آتشفشان” نامهذب خویش به جان این ملت افکندند، باید بفهمند که فرق آدمی با حیوانات آن است که می‌تواند خود را متوجه موضوعاتی کند که با “حال” بیگانه‌اند و از “لذت” و “منافع” و “پول” فراتر می‌روند. این دست موضوعات فرازمانی، بیش از “لذت” و “حال” قابل اعتنا هستند. این است “دیدگاه توحیدی” که به خاطر آن انقلاب کردیم.

← “کارگزار” و “روشنفکر” این را نمی‌فهمد و هنوز دنبال احیای مرده‌ای کپک‌زده و “سبز” است تا در این کشور، “لذت” و “حال” را به جای “ایثار” برای “آینده” بگسترد، و خود نیز از آن بهره‌ای بردارد و همسران بسیار اختیار کند و از مال بیت‌المال کابین ایشان را بیندوزد، یا پول بسیار بردارد و ویلا بسازد، یا از پول مردم، پیشاپیش تدارک انتخابات آتی نماید، و هزار و یک دلیل و “مصلحت” “باحال” برای فرار از “مسؤلیت” مقابل “آینده” و حفظ منافع و مدرک و پست و مقام کثیف خود فراهم سازد.
← “کارگزاران” و “روشنفکران”، در مقابل جوانان اصول‌گرا، با استعمال سخیف و مستمر الفاظی بی‌مغز، مثل “تندرو” و “افراطی”، روحیۀ انقلابی را سرکوب می‌کنند. هدف آنها پیوسته عبارت بوده است از کنترل آن عقاید و تمایلات فرارونده از موقعیتی که در دایره “مجمع” موجود، تحقق‌پذیر نیستند. برای این کار، وقتی با مردم حرف می‌زنند، مدام از الفاظی چون “رفاه” و “توسعه” و “لذت” “حال” و “منافع” استفاده می‌کنند و به استناد آن، می‌خواهند هر نوع “مسؤولیت” واقعی در مورد “آینده”، و هر قسم “آرمان‌گرایی” را سرکوب کنند و ما را به دامن امریکا که آخر “حال” دنیاست، بیندازند.
← اینها به دیگران می‌گویند: “محافظه‌کار”؛ اما خودشان از هر نوع آرمان‌گرایی بدورند. این است مغز محافظه‌کاری و “امریکاطلبی”. آن “کارگزار” و آن “روشنفکر”، اصل و مغز محافظه‌کاری است، و این وصله‌ها به جوانان اصول‌گرا نمی‌چسبد.
← البته، جوانان اصول‌گرا باید بهوش باشند که منظور از آرمان‌خواهی در مقابل محافظه‌کاری این مدعیان دروغگو، برقراری نوعی رابطه خودسرانه بین “حال” و “آینده” نیست. این که همان “مصلحت”جویی مصیبت‌بار به سبک “کارگزاران” و “روشنفکران” می‌شود. این که سراسر نقض قرض است. ما این همه هزینه برای بازگشت به خانه اول نپرداختیم. جوان اصول‌گرا باید دقیقاً بداند که چه می‌کند، و با بصیرتی که با کمک دین به “آینده” دارند، پوسته “حال” را بگشایند.
← ما باید “مسؤولیت” خود را در قبال یکدیگر و “آینده” بپذیریم.
← فرمان‌های عمده عصر ما عبارتند از، نخست، اینکه عمل نباید منحصراً بر اساس “تشخیص مصلحت” و برآورد “منافع” عمل تا “آینده” قابل محاسبه صورت گیرد، بلکه باید با دستورهای “وجدان” و گواهی “انصاف” مطابقت داشته باشد. و دوم، اینکه خود وجدان را نیز باید با “دین” وارسی دقیق انتقادی کرد تا همه عواملی که کورکورانه یا مزورانه در کارند تا “مصلحت” را به نام “حقیقت” زورچپان کنند، از زندگی بدون کیفیت ما خارج شوند.
← این ایده‌ها و افکار، مرحله‌ای را در ربط میان اخلاق و سیاست پیش می‌کشند که در آن، “تشخیص حقیقت” به جای “تشخیص مصلحت” می‌نشیند، و دانش دربارۀ “وجدان” به صورت تعهد اهل عمل(“کارگزار”، “روشنفکر”، “کارشناس”، “مدیر” و...) در خواهد آمد.
← اینگونه، سیاست، از علم محض جدا می‌شود و به دین می‌پیوندد، زیرا، خدایی که دانای همه امور است از “آینده” خبر می‌دهد و “آینده” کوره راه “سیاست” و “مصلحت” است. چشم سیاست بدون دین، بر “آینده” بینا نیست. و “سیاست” را از “آینده” گریزی نیست. رکن سیاست، “تدبیر” و پشت هم قرار دادن امور، تا “آینده”ای است که غایت و مقصد حرکت جامعه است و خداوند است که “بر عرش تکیه زاده” و امور را از فراز می‌نگرد و “آینده” را می‌بیند. “غایت امور از آن اوست”، و اوست که می‌تواند از “آینده” به ما خبر دهد؛ از “عاقبت امور”.
← گذشته از “آینده”، “حال” است که آن نیز در مغز و بطن، فهم نمی‌شود، مگر با استمداد از نگاه خداوند. هم‌معنا پنداشتن “حال” و “لذت”، عین معطلی است. اینچنین، در درون اخلاق جدیدی که جامعه ما بسیار نیازمند آن است، دیدگاهی ظهور می‌کند که شناخت وضع “حال” را نیز نه به عنوان تفکری انفعالی، بلکه به منزلۀ بررسی و تحقیقی انتقادی تلقی می‌کند که شرط آن، شناخت مغز واقعی و توحیدی “حقیقت” است.
← در یک “دیدگاه توحیدی”، مغز و جوهر “حال” نیز همچون “آینده”، به خدا ختم می‌شود. پس، سیاستمدار امروز نمی‌تواند فقط “کارشناس” باشد، بلکه باید علاوه بر آن، با خدا سر و سری داشته باشد. باید “مهذب” باشد و دست خدا را چه در “حال” و چه در “آینده”، شکل‌دهنده همه امور بداند.
← یعنی، در مناقشۀ قدیمی “تعهد” و “تخصص”، واقعاً اولی به دومی مقدم است. یعنی، مغز و “وجدان” حقیقت، از ظاهر حقیقت مهم‌تر است. این، آموزه توحیدی ابراهیم خلیل علیه السلام است که در پس این ظواهر “کارشناسی”، یک باطن ژرف هست که شایسته است ذهن حکیم به او نظر کند، و از آن نظرگاه راه خود را در این ظواهر بجوید. ظواهر مهم‌اند، ولی سایه‌ای هستند از “وجدان جهان”، که “مدیر” و “کارشناس”، یا همان “کارگزار” و “روشنفکر” از درک آن ناتوانند. “کارگزار” و “روشنفکر” باید به نصیحت آیت الله روح الله موسوی خمینی گوش دهند که “تهذیب” و “تهذیب” و “تهذیب” و....
← توضیحات بیشتری دارم كه از این پس خواهم گفت...

آخرین بروز رسانی در یکشنبه, 09 خرداد 1389 ساعت 10:51

سکوت-آرمان-مسؤولیت

فرستادن به ایمیل چاپ

ادامه مطلب... حامد دهخدا


← در مقابل “جنبش امتناع از اعلام اسامی مفسدان اقتصادی” ساکتیم.

← ناباورانه؛ بله؛ ناباورانه، در مقابل “جنبش امتناع از اعلام اسامی مفسدان اقتصادی” ساکتیم. در حالی که مجرمان دیگر، قبل از اثبات حکم‌شان به پهنای شجره‌نامه، از صفحه حوادث روزنامه‌ها سر در می‌آورند، بردن نام مفسدان اقتصادی، همان سارقان خون شهیدان، حتی پس از نهایی شدن حکم، یا در حالی که از پاسخ به قاضی متواری‌اند، “جیز” و شری نابخشودنی تلقی می‌شود.

← می‌بینید؛ این، تحقیر دست جمعی ملت است.
← پدیدارشناسی این بلا که بر سر ما نازل شده چیست؟ این، یک تحقیر دست‌جمعی است و واقعیت ملموس زندگی ما را اینچنین تلخ و غم‌انگیز ساخته است.
← خوب؛ عده‌ای اندک، از فساد اقتصادی، و در عین حال، سوار بر مردم بودن، لذت می‌برند، ولی واقعاً لذت نمی‌برند، چرا که این دنیا صاحب و حساب کتاب دارد و آه مادران شهیدان بی‌ثمر نخواهد بود؛ همان صاحب، و همین آه است که “آتشفشان” عظیم آنان را در جریان معجزه‌ای آشکار به سردی و خاموشی می‌کشد.
← در سوی دیگر، انبوهی، شاهد این فساد کثیف، و “جنبش تحقیرآمیز امتناع از اعلام اسامی مفسدان اقتصادی” هستند. این انبوه بسیار، تحقیر می‌شوند. کارگزاران، روشنفکران، و صاحبان مناصب قضایی و نظارتی با راه انداختن “جنبش امتناع از اعلام اسامی مفسدان اقتصادی”، چنین وانمود می‌کنند که ملت احمقند. در این مورد خاص، دانستن حق مردم نیست. در این مورد خاص، افشای اطلاعات قضایی به “مصلحت” نیست.
← آنان که می‌دزدند، آنان که دزدی را بنا به “مصلحت” توجیه می‌کنند، آنان که سکوت می‌کنند و می‌بینند که احمق فرض می‌شوند، همه از یک “زندگی بدون کیفیت” رنج می‌برند. گرایش نیرومندی، دنیای ما را به لرزه افکنده است که در همه سطوح، همه را به بازیگران یک “زندگی بدون کیفیت” تبدیل کرده است. در این دنیا، تأکید، تنها بر فردگرایی و لذت‌گرایی و رفاه‌طلبی است. این نحو نگرش، مغز فروپاشی و تجزیه‌ای است که کارگزاران و روشنفکران را از درون تهی کرده است و هوادارانی را به سکوت یا هواخواهی از آنان، به بازیچه “آتشفشان‌ها” بدل می‌کند. در نهایت و غایت قصوای این قسم زندگی، رد پای نوعی “لذت‌گرایی” را می‌توان رصد کرد که همه را به سکوت “مصلحتی” کشانده است. اصحاب این زندگی، از ترس از دست دادن لذت حلوای نقد، از سرکه تند فریاد امروز اجتناب می‌کند که سخت لذت سوز است.
← ما در حال پشت سر گذاردن سیاست به مفهومی هستیم که در جریان انقلاب اسلامی و مقدمات آن رایج شد. “مسؤولیت”، که به حکم “کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته” رکن سیاست بود، نابود می‌شود و جای آن را اصل “لذت” می‌گیرد.
← در این سیاست از ریخت افتاده، سیاست به سرگرمی و تنوع بدل می‌شود. دولتی می‌رود، و دولتی می‌آید و ما دولت را مانند نوشابه خانواده مصرف می‌کنیم و زیاد مصرف می‌کنیم و دقت نمی‌کنیم که آنچه هویت خود را با آن گره می‌زنیم(لباس سبز می‌پوشیم)، چه می‌کند و چه می‌خواهد بکند؟ ادامه‌ی چیست و مقدمه‌ی چه چیزی را فراهم می‌کند؟ تلاش در جهت ملاحظۀ شکل‌های تازه، از همان مؤلفه‌های معیوب پیشین، به سرگرمی بدل می‌شود، و سطح توقع از تنوع، به همین مقدار محدود می‌شود.
← ما در عصر تنوع “شکل”ها، زندگی می‌کنیم، یا به عبارت دیگر، در حال گذار از شکلی به شکل دیگر زندگی هستیم، و بدون آنکه خود بخواهیم که چنین سطحی و قشری باشیم، خود را با این تغییرات ظاهری سرگرم می‌کنیم.
چگونه می‌توان این “زندگی بدون کیفیت” را سر و سامان داد؟
← بر این گمانم که نوعی “ضد-جریان” علیه “لذت‌گرایی”، می‌تواند به ما کمک کند؛ یک آرمانگرایی پرشور. در هر جامعه‌ای چیزهایی وجود دارد که عملکرد حیاتی دارند، ولی در بدو امر، غیرامروزی و ناخوشایند به نظر می‌رسند. آنها آرمان‌هایی هستند که می‌توانند در قامت یک “ضد-جریان”، پوسته “زندگی بدون کیفیت” ما را بگشایند و به “آینده” راه برند. این سبک خاص و ممتاز و متمدن زیست انسانی است؛ یعنی تلاش برای ترویج ارزش‌های قابل تکریم که اکنون، “تندروی” یا “افراطی‌گری” خوانده می‌شود.
← زندگی، علاوه بر معنای طبیعی و مادی “توسعه” و “رفاه” و “خرد و ریز زندگی روزمره” و در یک کلمه، “لذت”، مفهومی متعالی و فوق طبیعی نیز دارد. “آرمان”، “خدا”، “انسان کامل” و “جامعه کامل” راه‌هایی هستند که عمدۀ افکار ما را باید متوجه خویش کنند، شاید نگاه ما را از اکنون و حالا بگیرند و به آینده، و شاید “آسمان” پرتاب کنند. جای امام روح الله موسوی خمینی خالی است که هر چند جمله یک بار، لغت “تهذیب” را به کلام خود بیفزاید و به کارگزاران، روشنفکران، صاحبان مناصب قضایی و نظارتی، و خود ملت یادآوری کند که دنیای دیگری هم هست، و هر چه هست “لذت” و “رفاه” و “توسعه” و نوشابه خانواده نیست(یک نکته جالب: ما رکورددار مصرف نوشابه در جهان هستیم!).
← آینده‌ی آرمانی، بدون “مسؤولیت”پذیری میسر نخواهد شد. آینده، بدون “مسؤولیت”، بیشتر سرچشمه اضطراب خواهد بود، تا امید.
← اگر تو نشستی، و به “امتناع از اعلام اسامی مفسدان اقتصادی”، فقط نگاه کردی، آینده درخشانی چشم به راه تو نخواهد بود. به محض آنکه “فهمیدی” برخی از ارزش‌های اجتماعی حیاتی به مخاطره افتاده است، نباید آن را به گونه‌ای دیگر تعریف کنی و نام دیگری چون “مصلحت” به آن بدهی.
← برخی با ابراز دلواپسی از نابودی “شجاعت مدیران” و “آگاهی دیررس مدیران دلسوز از قانون”، بظاهر، می‌کوشند تا اسباب خانۀ خراب مفسدان را نجات دهند. وقتی جوانان اصول‌گرا می‌کوشند مفسدان اقتصادی را افشا کنند، اقتصاددانان، طومار امضا می‌کنند و از نابودی اقتصاد ایران بیم می‌دهند، انگار تا کنون که فساد به این پایه سهمگین رسیده است، اقتصاد ایران با مخاطره قرین نبود. این دایناسورهای فکری، با امضای طومارهایی، توسعه، سازندگی، اصلاحات، مدارک، پست‌ها و مقامات را در خطر می‌بینند، و می‌کوشند اسباب و خرت و پرت یک “زندگی بی‌کیفیت” را حفظ کنند. آیا می‌دانید منطق عملکرد این روشنفکران توجیه‌گر چیست؟ این دایناسورروشنفکرها، لحظاتی را رصد می‌کنند که پیکره و منظومه “زندگی بدون کیفیت”، دیگر نمی‌تواند اجزاء ترکیب کننده خود را تحمل کند. از آن لحظه، همان عناصر سازنده پیکر نحیف را برای تولید دوباره، و به نحو دیگری با هم ترکیب می‌کنند تا زمینه برای استمرار خفقان کارگزاران فراهم شود. برای این منظور به آخر خط، یعنی ابتذال “لذت” رسیدند: “کلمه” را بر باسن دختران اسکیت‌سوار نقش کردند. اینگونه، توانستند عصر کارگزاران را به عصر اصلاحات بچسبانند و همچنان به دنبال ساختن نوع تازه‌ای از “زندگی بی‌کیفیت” در استبداد سبز باشند؛
← آرمان‌گرایی به ما اجازه می‌دهد تا نیروی خود را متمرکز و معین کنیم. امروز، باید شهامت داشت، و به فراتر از این مقولات پست نظر افکند. باید پشتی‌هایی را که راحت به آنها تکیه زده‌ایم، برچینیم. باید از خواب “مصلحت” بیدار شویم. برای ورود به تفکری بسیار فراتر از گذشته، باید بپذیریم که در جهانی زندگی می‌کنیم که مشحون از آشوب‌ها و هیاهوهاست، که “مسؤولیت” ما را می‌طلبد. ما باید “مسؤؤلیت” خود را برای آینده بپذیریم و به نام “مصلحت”، آینده را به امروز نفروشیم. شر موهوم آینده را دلیلی برای شر آشکار امروز نکنیم.
← توضیحات بیشتری دارم كه از این پس خواهم گفت...

جنبش امتناع از اعلام اسامی مفسدان اقتصادی

فرستادن به ایمیل چاپ

ادامه مطلب...


حامد دهخدا


← با استمرار برنامه توسعه ایران، نارسایی‌ها و دشواری‌های معنوی كه از ساز و كارهای گوناگون جامعه مدرن برمی‌آمد، رفته رفته بحران‌هایی را سبب شد كه نیروهای نوپای انقلابی، رویاروی آن قرار گرفتند. تبعات چنین دشواری‌هایی، خود را در تمام سطوح نشان داد: در استحالۀ لایه‌هایی از نسل اول و دوم انقلاب، تا تحول بزرگ مقیاس فرهنگی در طبقه متوسط شهری.

← این، مهم‌ترین صورت مسأله امروز است.

← جالب است كه ابراز و اعلان چنین دشواری‌هایی از همان ابتدا، با ابراز خوش‌بینی بی‌اندازۀ نوخواهان و تجددطلبان نسبت به سرشت دگرگونی‌های تازه همزاد شد. این خوش‌بینی، زاده ایمان اصولی روشنفكری دینی به خردباوری و ماهیت عقلانی روزگار نو بود، كه خود را در ایران، در قامت حسینیه ارشاد و روشنفكری دینی نشان می‌داد؛ خوش‌بینی به معیارهای جهانی و عام توسعه كه باید از آن معیارها روسفید بیرون می‌آمدیم. این الگویی بود كه از اواسط جنگ هشت ساله، به معیار پیوستن ایران به قافله‌ای تبدیل شد، كه بسی قبل، حركت خود را در جهان آغاز كرده بود.
← این نوع خوش‌بینی و تردیدهای فراروی آن، خط حایل واقعی تمام گفتگوهایی است كه می‌تواند در مورد وضع امروز ملت ما شكل بگیرد.
← اختلال در كاركردهای مختلف انقلاب اسلامی بروز كرد؛ نمی‌توان این اختلالات را جدی نگرفت. اشكالی در كار هست. روشن است كه نمی‌خواهم بگویم كه اشكال در اصل انقلاب است. بلكه می‌خواهم بگویم كه پس از گام مهمی كه در جریان انقلاب برداشته شد، باید گام‌های دیگری برای تكمیل برنامه برداشته می‌شد كه نشد.
← در این میان، «آژانس شیشه‌ای» یك مانیفست كوبنده علیه توقف انقلاب بود. سرخوردگی‌ها از پیامدهای نامنتظر و نامقبول برنامه‌های توسعه سردار سازندگی، بر دستاوردهای مثبت روزگار او سایه افكند و یأس و بدبینی را جانشین روحیه امیدوار و پرنشاط انقلاب كرد. این را می‌توان در نگاه سراسر عجز «حاج كاظم» و توقف ضربان قلب همرزم انقلابی‌اش مشاهده كرد.
← تغییر معیارهای اصولی اخلاق در سطح زندگی روزمره كه خود را در خودشیفتگی و حمایت از راه حل‌های كاسبكارانه نشان می‌داد، مبارزه شكننده و ناكارآمد با فساد بالابالایی‌ها كه مدام، با «عدم اعلام اسامی مفسدان اقتصادی»، حسی از همه‌گیری فساد را به اذهان متبادر می‌كرد، انطباق با معیارهای جهانی پیشرفت كه لزوماً به فقر معنوی و فساد منجر می‌شد، و هزیمت در تربیت نسلی با انگیزه‌های انقلابی نیرومند كه در مقابل «عدم اعلام اسامی مفسدان اقتصادی» برآشوبد و بكوبد آنچه را باید بكوبد، همگی، سرفصل‌های یك وضعیت بغرنج به شمار می‌رفتند كه انگیزه‌هایی برای جنبش جوانان اصول‌گرا فراهم آورد. جنبشی كه به نظر می‌رسد با مقاومت سهمگین بالابالایی‌ها در جریان «فوران آتشفشان‌ها» روبرو شده است و به سرخوردگی عظیمی راه می‌برد.
← به باور جوانان اصول‌گرا، توسعه در عصر نوربخش(قدر مشترك عصر دولت دوم میرحسین+عصر سازندگی+عصر اصلاحات)، سرشتی دوگانه داشت. یك سوی این دوگانگی، «توسعه» بود؛ برای نخستین بار، در طول تاریخ ملت ایران، نیروهای مادی و اجتماعی دوران‌ساز برای دستیابی به رفاه و ترقی، در اتحادی كه خود را در هستی نیرومند سردار سازندگی در جلوی صحنه، و بوروکرات‌ها و تکنوکرات‌های قهاری چون محسن نوربخش نشان می‌داد، جمع و جور شد، و سنخی طبقه متوسط شهری یقه سفید به ارمغان آورد كه مشحون از نبوغ ریاضی و تجربی، و معمولاً خالی از ادبیات و تاریخ و دین و حكمت، بود. شاخص این دوران، مصرف انبوه از سوی كارمندانی بود كه خوب درس خوانده بودند و استعدادهای درخشان آنان به بركت «المپیاد» و «كنكور»، به سوی فیزیك اتمی و ریاضیات و شیمی و زیست‌شناسی و رایانه جلب می‌شد. خوب؛ این وجه نه چندان بد ماجرا!
← وجه بد داستان این بود که معمولاً این سنخ از نوابغ، سری با «گلستان سعدی» نداشتند، و اگر مجبور به خواندن آن می‌شدند، تنها به مدد «ترجمه!» از آن سر در می‌آوردند(كه در واقع، سر درنمی‌آوردند). ذهن تجربی و ریاضی آنان فربه، و ذکاوت تاریخی و دینی ایشان کند می‌نمود. نتیجه، تولد سنخی «هوش سیاه» یا «به كجا چنین شتابان» بود. پس، سوی دوم دوگانگی عصر نوربخش، چیرگی انگیزه‌های عینی و سودجویانه و كالاپرستانه بر روابط اجتماعی و انسانی در این جامعه بود كه موانع تازه‌ای به زیان پیشرفت انسانی قلمداد می‌شد؛ یك طاغوت جدید.
← جوانان اصول‌گرا، ضمن ستایش از دستاوردهای مثبت عصر نوربخش به عنوان وجه عقلی و مطلوب، چیرگی روابط غیرانسانی، كالاپرستانه و شیء انگارانه را همچون وجهی نامعقول، نامطلوب و منفی مورد نكوهش قرار دادند.
← در جریان این واكنش، جوانان اصول‌گرا، به شیوه‌ای اصولی طرح نظری خود را به عنوان بدیل وجه نامعقول توسعه عصر نوربخش، در چهارچوب سامانی نو و بر پایۀ روابط اجتماعی تازه‌ای كه بر عدالت و هماهنگی اجتماعی مبتنی بر انصاف و ایثارگری(یعنی مقدم داشتن دیگری بر خود) استوار شده بود، درانداختند. در این طرح، جوانان اصول‌گرا، فرآیند تكوین توسعه در انقلاب اسلامی را امری ناتمام در پویش تاریخی دوران جدید حیات ملت ایران قلمداد كردند و آرمانشهر معنوی و عادلانه خود را به مثابه مكمل و جایگزین تاریخی درانداختند.
← انگیزه‌های این جنبش، در حال خشك شدن است.
← آری، انگیزه‌های این جنبش، در حال خشك شدن است. شاید به خاطر یك خلأ تئوریك در عمق پروژه بنیادگرایی اسلامی انقلاب اسلامی، که خود را در مفهوم غامض «مصلحت» بیرون می‌ریزد؛ این خلأ تئوریك، یك جلوه عملی بارز یافته است كه من نام آن را «جنبش امتناع از اعلام اسامی مفسدان اقتصادی» می‌گذارم. «امتناع از اعلام اسامی مفسدان اقتصادی»، بیش از آنکه فی‌نفسه منظور نظر باشد، بیشتر یک نماد و سمبل از لکنت زبان عقل الکن مصلحت‌اندیش کارگزار سازندگی و روشنفکر اصلاحات است. البته، امتناع از اعلام اسامی مفسدان اقتصادی كه بعضاً از چهره‌های بزرگ نسل اول و دوم انقلاب هستند، بسیار مهم است، چرا كه نفس امتناع از اعلام اسامی، اتهام را به همه اسامی منتشر ساخته و كل انقلاب را هدف اتهام جوانان قرار داده است؛ در عین حال، تأكید می‌كنم كه من این رویداد مهم را تنها بخشی از یك ضایعه بسیار بزرگ‌تر می‌بینم. ضایعه‌ای كه «حقیقت» را به «مصلحت» می‌فروشد و «مصلحت» او، نسبتی با «حقیقت» و «حقانیت» ندارد. بی‌گمان تنها «یكی» از تبعات چنین فاجعه‌ای كه از نوع خاص واقع‌گرایی ائمه حسینیه ارشاد و روشنفكری دینی برمی‌خیزد، «جنبش امتناع از اعلامی اسامی مفسدان اقتصادی» است. این نوع از واقع‌گرایی، ایمان را با دنیاطلبی مغایر نمی‌بیند؛ بخوانید: ایمان را با شرک مغایر نمی‌داند!
← توضیحات بیشتری دارم كه از این پس خواهم گفت...

آخرین بروز رسانی در یکشنبه, 02 خرداد 1389 ساعت 13:52

جنبش سبز به مثابه «فوران آتشفشان‌ها»

فرستادن به ایمیل چاپ

ادامه مطلب...


حامد دهخدا


← می‌خواهم بگویم که جنبش و رویارویی علیه سرمایه‌داری نوكیسه كارگزاران، و روشنفكر توجیه‌گر اصلاحات، چیزی است كه ناباورانه آغاز شد و خود را در كالبد ساده و بی‌تكلف محمود احمدی‌نژاد نشان داد. سادگی و بی‌تكلفی را اگر به مفهوم فاصله گرفتن از سرمایه و روشنفكر بدانیم، قبل از محمود احمدی‌نژاد، خود را در گفتار صمیمی و پرلهجه امام روح‌ا… موسوی خمینی، یا در مرام محمد علی رجایی نشان داده بود، اما ظهور محمود احمدی‌نژاد، یك غافلگیری تمام‌عیار بود. آنها بدون سرمایه بودند، به فرهنگ عامه(به معنای ارزش‌های مكرم مردم معمولی، در مقابل ابتذال فرهنگ عوام) اعتقاد داشتند و جملات را به سبك روشنفكران ادا نمی‌كردند.

← آیا بی‌اعتقادی به سرمایه‌داری و روشنفكری اوج خواهد گرفت؟ سرمایه‌داری و روشنفكری كه بدون آنكه صلاحیت داشته باشند، مدعی شدند كه ژرف‌تر از مردم، خیر آنان را می‌فهمند؛ آنها به گزاف، دعوی پیامبرانه داشتند.

← آیا بی‌اعتقادی به سرمایه‌داری و روشنفكری اوج خواهد گرفت؟ من می‌گویم: بله! بی‌اعتقادی به سرمایه‌داری نوكیسه و روشنفكری سبك‌مغز و مصلحت‌اندیش اوج خواهد گرفت. بازگشت‌های او موقت و زودگذر خواهند بود، چنان كه «فوران آتشفشان» سبز، موقت و زودگذر بود.
← در عین حال، نمی‌توانم بگویم كه كالبد ساده و بی‌تكلف سیاست احمدی‌نژادی نیز پایدار خواهد ماند. «آتشفشان‌ها فوران خواهند كرد».
← الگوی «مصلحت» كه این روزها خود را تمام قد، در «جنبش امتناع از اعلام اسامی مفسدان اقتصادی» نشان می‌دهد، بیانگر یك دشواری عمیق است. انسان پساتوسعه‌ای ایرانی، دچار نوعی دوگانگی با خویشتن شده، و از سرشت طبیعی خود جدا افتاده است. راه حل این وضع، بازگشت به فطرت و برقراری یگانگی میان فطرت انسانی و ارزش‌های اجتماعی است، و این رسالتی سترگ است.
← در اثر چیرگی مناسبات سودپرستانه و بی‌خردی، روابط انسان‌ها تا حد روابط بین برنامه‌های توسعه و منافع رقیب، «هبوط» كرده است. این برنامه‌های توسعه، انسان‌ها را از طریق مبادله‌ی منافع و پست و مقام و دانش غیرانسانی شده و كنكوری، به هم پیوند داده و ارزش آنها را به ارزش منافع و سوادها و پست‌ها و مقام‌ها وابسته كرده است. از این رو، روابط متقابل آنان، از آن منافع، سوادها، پست‌ها و مقام‌ها می‌شود. انسان‌ها به جای آنكه آرمان‌ها را چراغ راه روابط و زندگی خود كنند، این بت‌های چهارگانه را مبنای كمیت و كیفیت روابط خود می‌سازند.
← اینگونه، انسان‌ها، به عبادت چیزی می‌پردازند كه به دست خود تراشیده‌اند. منافع و سوادها و پست‌ها و مقام‌ها برای آن ساخته شدند كه آرمان‌های انسانی انقلاب، در هر حیطه، توسط آگاهان و توانمندان به پیش روند، ولی امروز آنها هستند كه آرمان‌های انسانی را بنا به دلایلی چون منافع و سواد و پست و مقام خرد می‌كنند و آماج فوران آتشفشان‌ها قرار می‌دهند.
← در واقع، آنچه در مغز «جنبش امتناع از اعلام اسامی مفسدان اقتصادی» فعالیت می‌كند، «مصلحت»ی از جنس منافع، سواد، پست و مقام است كه «حقیقت» را به مذبح می‌فرستد و زمینه را برای احساس خفقان پولداران، باسوادان، پست‌مداران، و مقام‌داران فراهم می‌آورد. خفقان آنها به قدری افزون می‌گردد كه در واكنش به یك انتخابات، آتشفشان‌های پول و سواد و پست و مقام را علیه انتخاب حق، فعال می‌كنند. این خیانتی است كه هرگز فراموش نخواهد شد.
← این دگردیسی، سرچشمه اصلی «حقیقت‌زدایی» از سرشت مناسبات اجتماعی جدید، و فوران «مصلحت‌افزایی» است. به دنبال این، حقیقت‌زدایی، انسانیت‌زدایی رخ داد و این، خود را بیش از همه، در الفاظی چون «شخصیت» و «نخبه» و «كارگزار» و «روشنفكر» متبلور می‌ساخت. رفته رفته این برداشت ایجاد شد كه «شخصیت»ها، «نخبه»ها، «كارگزار»ان و «روشنفكر»ان هستند كه حق رأی دارند و اگر آنها به كسی رأی دادند كه رأی نمی‌آورد و اساساً محال بود كه رأی آورد، می‌توانند ملت را به «فوران آتشفشان‌ها» تهدید كنند و تهدید خود را عملی نمایند، بدون آنكه به عنوان محارب و باغی، و مسؤول مرگ شماری از این ملت مورد تعقیب واقع شوند.
← یك سال از فوران ناكام آتشفشان‌ها می‌گذرد، اما جماعت پولدار، باسواد، پست‌مدار، و مقام‌دار، از بیگانگی و ناآگاهی درنمی‌آیند. نمی‌فهمند كه بت‌هایی را می‌پرستند كه خود تراشیده‌اند. تناقض را می‌بینید: پول و سواد و پست و مقام ساخته شد، تا ما آگاه‌تر و توانمندتر شویم، ولی آنچه برای این جماعت روی داده تعمیق ناآگاهی و ناتوانی است. آنها نمی‌توانند از این چیزها كه خود ساخته‌اند عبور كنند. در این میان، حقیقت و مصلحت آنان، به ابزاری برای «معاش» تبدیل شده است؛ معاشی كه تنها حرص و طمع می‌افزاید. آبی است كه تشنگی فزون می‌كند. «مصلحت»اندیشی به هدف نجات منافع و مدارك و پست‌ها و مقامات، به هدف فی‌نفسه تبدیل می‌شود و منجر به انكار انقلابی بودن می‌گردد. اینگونه، آنها به سطح نیازهای غریزی و زیستی «هبوط» می‌كنند. اینگونه، آنچه حیوانی است، انسانی می‌شود، و آنچه انسانی است، چون بسمله‌ای در مقابل جنیان قرار می‌گیرد. پس، حب و بغض این جماعت را می‌توان به ملاك عكسی برای كشف «حقیقت» در مقابل «مصلحت» تعبیر كرد.
← من چاره رهایی از این «هبوط» در لجنزار منافع، مدارك، پست‌ها و مقامات را در نفی وجه غیرعقلانی و ناپذیرفتنی «مصلحت» از متن زندگی می‌دانم. آگاهی دادن به مردم كه این نوع «مصلحت» كه از سوی اذهان نامهذب تشخیص داده می‌شود، راه را برای مناسبات غیرانسانی و هرج و مرج در اركان جامعه می‌گشاید. توسعه ملت ایران، در حالی كه در وجه پذیرفتنی‌اش، به پیشرفت خرد در زندگانی انسان مدرن منجر شده بود، در وجه نامطلوبش، به دلیل پیروی از سایقه خودخواهی از حقیقت انقلابی فاصله گرفته و با آن به ستیزه‌ی «آتشفشانی» برخواسته است. توسعه منافع و سواد و پست و مقام در وجه ناپذیرفتنی‌اش، از نظارت بخردانه‌ی انسان بیرون شده، و یكسره زیر سیطره امیال خودپرستانه و نیروهای لجام‌گسیخته درآمده است. این امیال و نیروها، همه امكاناتی را كه می‌توانست در خدمت توسعه ملت قرار گیرد، به وسایل سلطه كارگزاران و روشنفكران تبدیل كرده است و جامعه ما را به ركود تهدید می‌كند.
← در این میان «احیای فكر و حیات دینی» نزد مسلمانان لازم به نظر می‌رسد؛ احیای فكری كه در آن، همه با هم برابرند الا به تقوا، و ركن اصلی تقوا، پرهیز از استكبار و خودبزرگ‌بینی و خودمحوری و نفع‌پرستی و مدرك‌پرستی و پست‌مداری و مقام‌جویی، و... بازگشت به فطرت انسانی و دیدگاه توحیدی.
← توضیحات بیشتری دارم كه از این پس خواهم گفت...

آخرین بروز رسانی در پنجشنبه, 30 اردیبهشت 1389 ساعت 12:07

اجتماع مجازی

فرستادن به ایمیل چاپ


ادامه مطلب...حامد حاجی‌حيدری


اول: در بحبوحه برانداختن و فروريختن

• جماعت مجازي، توهم روابطي است كه در آن نه آدمي واقعي هست، و نه ارتباطي واقعي، و نه زمان و فضاي واقعي (و اين دوتاي آخر از همه مهمتر است). حداقل مي‌توان گفت كه اين جمع، بسيار سيال، نامطمئن، بي‌پايه، فرديت‌يافته، هوس‌آلود، غريب، و بالقوه ناهنجارين و غيراخلاقي است؛ به اين معنا كه بيشتر گرايش به آن دارد كه غيراخلاقي باشد تا اخلاقي؛ چرا كه بيشتر غيرپايبند است تا پايبند و...؛

• ...و ركن اساسي اخلاق پايبندي است؛

دوم: “شكم‌سيري”

• در زماني كه بسياري از اشكال جماعت "واقعي"، گه گاه به مدد همان نيروهاي تكنولوژيك كه فرهنگ اينترنت را ميسر مي‌سازند، هدف تهاجم قرار مي‌گيرند، فضايي باز براي چيزي "مثل جمع" روي شبكه‌هاي رايانه پديد آمده است؛
• اجتماع مجازي همزيست بي‌زيان جماعت واقعي نيست؛ بلكه مهاجم است و آن را بي‌اثر و كمرنگ مي‌كند.
• در زبان روزمره، كلمه "مجازي"، اغلب به معناي چيزي است كه واقعي، موثق، يا متناسب "به نظر مي‌رسد"، اما واقعاً چنين نيست، گر چه شايد همان اثرات را داشته باشد؛
• اين كلمه حتي در اين تعبير سرراست نيز به اين نكته اشعار دارد كه ممكن است "به نظر رسيدن" و "بودن" با هم خلط شوند، و اين كه شايد "اين آشفتگي در بدو امر، اهميت چنداني نداشته باشد"؛ يعني ابتدا تشويشي نباشد كه وهم و واقعيت درآميزند؛
• اين فاجعه‌اي بي‌سابقه در تاريخ بشر است؛ گويي فرقي بين واقعيت و وهم نيست و البته اين، از سر شكم‌سيري است.
• اين شكم‌سيري به نحوي متناقض‌گون، به نوعي تشويش راه مي‌برد؛ تشويش از دست رفتن تمايز ميان واقعيت و وهم.

 

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 17 فروردین 1389 ساعت 15:30

صفحه 424 از 425

a_a_