فیلوجامعه‌شناسی

محمد از حرا یک بار دیگر نیز برپاخیز

فرستادن به ایمیل چاپ

حادامه مطلب...امد دهخدا


← کارگزار و روشنفکر، خواسته یا ناخواسته، ما را از مدینه‌النبی جدا کردند.

← جامعه مدنی آنها، مدینه‌النبی نبود. جاهلیت بود.

← قبلاً گفتم که سیاست جدید ”به‌رسمیت‌شناسی“، ما را به ورای نظریۀ اخلاقی کارگزار و روشنفکر، و عقلانیت حاکم بر تبلیغات بازرگانی، و سیاست ”فشار از پایین و چانه‌زنی از بالا“ رهنمون می‌شود.
← سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“، از برداشت فایده‌باور از جامعه عبور می‌کند. ”حاج کاظم“ را که توسط کارگزار و روشنفکر، زنده به گور شده بود، احیا می‌کند و بر صدر می‌نشاند.
← در سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“، عالی‌ترین و کامل‌ترین هستی اخلاقی ما، همانی است که می‌توانیم به عنوان اعضای یک ”امت“ به دست آوریم. وقتی خود را با دیگران یکی می‌کنیم. وقتی ”امر به معروف و نهی از منکر“ می‌کنیم. وقتی آنچه برای خود می‌پسندیم، برای او هم می‌پسندیم، و آنچه برای خود نمی‌پسندیم، برای او هم نمی‌پسندیم.
← در سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“، که به دکترین ”امر به معروف و نهی از منکر“ متکی است، مقاصد فردی مستقل در کانون جای ندارد، چه رسد به آنکه عالی‌ترین خواسته‌هایی باشند که می‌تواند از ما انتشار رود. سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“، خواستار انگاره‌ای از جامعه، به مثابه یک زندگی گسترده‌تر جمعی و یک ”امت“ است که انسان به عنوان عضوی در آن شرکت می‌کند.
← این انگاره، مرکز ثقل را از فرد به ”امت“ منتقل می‌کند؛ در نگاه ”ذهن با ایمان“، ”امت“ به مثابه مشیت الهی در به کمال رساندن و ربوبیت همه موجودات رؤیت می‌شود.
← درک آنچه بواقع ”ذهن با ایمان“ می‌بیند، دشوار یا نامیسر است، اما چیزی شبیه همین است که گفتم. ”ذهن با ایمان، دنیا را از دید خداوند می‌نگرد“ و اینگونه است که اوج امر به معروف و نهی از منکر، خود را در ”لعلک باخع نفسک“ می‌نماید. با مردم طوری رفتار می‌کند که آنها چیزی جز خود او نیستند. پاره تن اویند.
← زندگی سعادتمند، که پیامبران از آن برخوردار بودند، آن است که هنجارها و غایت‌های تقدیر شده در حیات اجتماعی، مهم‌ترین هنجارهایی هستند که اعضای ”امت“، هویت خود را به عنوان موجود انسانی با آنها تعریف می‌کنند. زندگی در چنین درکی از تقدیر الهی جهان، وقتی ”ذهن با ایمان، دنیا را از دید خداوند می‌نگرد“، به معنای واقعی کلمه، همان معنای ”آزاد بودن“ است.
← مفهوم آزادی عصر اصلاحات مصیبت‌بار بود. به معنای خودخواهی بود. به معنای انحلال سنت بود. به معنای نابودی ”تقدیر“ و ”ملت“ بود. به معنای بی‌سرپناهی بود. به معنا زندگی در میان گرگ‌ها بود. به مفهوم اعلام جنگ به دیگران بود تا حد خود را بشناسند و نزدیک نشوند. به معنای نفرت از ”دخالت“ بود.
← بسیاری از مردم، دیگر نمی‌توانند مشروعیت نهادهای دموکراتیک، از جمله انتخابات، مجلس، احزاب، و غیره را به عنوان محمل‌های معتبر و قابل اتکاء برای تصمیم‌گیری اجتماعی را بپذیرند. برداشت آنها از رابطه فرد با جامعه دگرگون شده است، بدان‌گونه که واسطه و فاصله‌ای که یک سیستم رأی‌گیری گسترده میان تصمیم فردی و نتیجۀ اجتماعی این تصمیم‌ها ایجاد می‌کند، ناپذیرفتنی به نظر می‌رسد.
← واقع آن است که هیچ تصمیمی را نمی‌توان تصمیم اجتماعی راستینی قلمداد کرد، اگر از راه بحث همه‌جانبه‌ای که در آن تمامی اعضا مشارکت کنند، اتخاذ نشده باشد؛ یک امر به و معروف و نهی از منکر فراگیر. و چون الان اثری از این روحیه نیست، آنچه در بهارستان می‌گذرد، اصولاً از ما نیست. هر لحظه ممکن است به دفاع از خزانه دیگران تبدیل شود.
← به تصمیماتی که نمایندگان منتخب می‌گیرند، می‌شود مهر فریب در لباس آراء همگانی زد. با این تعریف دوبارۀ هنجار تصمیم‌گیری جمعی(یعنی اینکه تصمیم به وسیلۀ مردم، و نه صرفاً برای آنها اتخاذ شده باشد)، نهاد نمایندگی فعلی ما بتدریج همچون فریبکاری تصویر شده، و بخش مهمی از مردم از آن بیگانه شده‌اند. ”جنبش دفاع از خزانه دانشگاه آزاد اسلامی“ را هضم نمی‌کنند.
← ساز و کارهای دموکراتیک در دوران ما به سرنوشت مصیبت‌باری دچار شده است و به اخلاق پیامبرانه ”به‌رسمیت‌شناسی“ و ”امر به معروف و نهی از منکر“ بسیار نیازمند است.
← هنجارهای بیان شده در ساز و کارهای همگانی، دیگر پشتیبانی ما را به خود جلب نمی‌کنند. آنها یا نامربوط به نظر می‌رسند، یا به عنوان غصب ناحق قدرت، محکوم می‌شوند. وقتی زینت کابینه، زن‌باز از آب درمی‌آید، آن دموکرات‌هایی که ادعای یکه‌تازی در ”راستگویی“ را دارند، همچون دلقک‌هایی شعبده‌باز به نظر می‌رسند که نمی‌شود به آنها اعتماد کرد. و بدون اعتماد، یا آنچه روشنفکر به آن ”سرمایه اجتماعی“ می‌گوید، ”امت“ رو به نابودی می‌رود.
← وقتی ”اعتماد“ از دست می‌رود، بناچار، مردم برای تعریف آنچه برایشان اهمیت محوری دارد، به جای دیگر روی می‌آورند. آنها به جمع‌های فشرده‌تر و کوچک‌تر فرهنگی و هنری روی می‌آورند، یا به اجتماعات اینترنتی گرایش می‌یابند، یا گروه‌های مذهبی کوچک و زودگذر را انتخاب می‌کنند. خلاصه، درگیر شرایط دشوار ”هر کی هر کی“ می‌شوند که در آن، هیچ منبع هویتی نیرومندی یافت نمی‌شود که همسنگ ”امت“ باشد. سپس وقتی به هر آنچه در گذشته است می‌نگرد، آهش به آسمان می‌رود. می‌گوید: ”جوون هم جوونای قدیم“، ”گیلاسم گیلاسای قدیم“، ”ملا هم ملاهای قدیم“، و... . غافل است از اینکه آنچه از دست رفته است، چیزی در ”درون“ است، نه ”بیرون“. نگاهی که ”امت“ را در مرکز توجه و اهداف زندگی قرار می‌دهد، از دست رفته است، و بدین‌سان ”حال و هوا“ از دست رفته است.
← آنگاه، فردگرایی، همه را به گرگ تبدیل می‌کند.
← فردگرایی، زمانی از راه می‌رسد که، انسان‌ها، دیگر حیات خود را با زندگی ”امت“ یکی نمی‌بینند. آنگاه که آنها به ”تأمل“ می‌پردازند، یعنی به خویشتن بازمی‌گردند، و به خود، در درجۀ نخست، همچون افرادی با هدف‌های فردی می‌نگرند، این، لحظۀ انحلال یک ”امت“ و زندگانی آن است.
← آنچه روی می‌دهد، این است که فرد، دیگر هویت خود را در درجۀ نخست، در ارتباط با تجربۀ همگانی ”امت“ تعریف نمی‌کند، بلکه بر عکس، بامعناترین تجربه، که برای او حیاتی‌ترین به نظر می‌رسد، و بیشترین تماس را با هسته وجودش دارد، تجربه خصوصی اوست. تجربه همگانی ”امت“ از نظر او فرعی است؛ تنگ و محدود است؛ و تنها پاره‌ای از وجود او را لمس می‌کند. از این بدتر، گاه تنها یک دروغ سنت است، و چیزی به نام ”امت“ وجود ندارد. اینچنین، فرد با ”امت“ در تضاد می‌افتد و باید با آن بستیزد.
← در تجربه مدینه‌النبی، مردم خود را با زندگی همگانی ”امت“ و تجربه آن هم‌هویت می‌دیدند. پایه‌ای‌ترین، و بی‌چون و چراترین ارزش‌هایشان آنهایی بودند که در این زندگی همگانی تجسم یافته بود، و در نتیجه، وظیفه و فضیلت اصلی آنها، تداوم و حفظ این زندگی بود. به بیان دیگر، آنها با اخلاق مدنی خویش، زیست پر و پیمانی داشتند و هیچ گاه به گذشته غبطه نمی‌خوردند، چون آینده‌ای باز در اختیارشان بود.
← اینک، اما، گونه نوینی از انسان ظهور می‌کند که نمی‌تواند هویت خود را در این زندگی همگانی ”امت“ بیابد. تلاش او در این است که در درجه اول، نه به زندگی همگانی ”امت“، بلکه به درک خود از زندگی پایبند باشد، و این درک، بناچار نحیف است و تاریخ ندارد. خام است. به اندازه عمر کوتاه یک فرد قدمت دارد. این ”امت“ تکه تکه، نیاز به هدایت سالخورده دارد. نیاز به هدایت ”ذهن با ایمان“ دارد.
← محمد از حرا یک بار دیگر نیز برپاخیز
← توضیحات بیشتری دارم كه از این پس خواهم گفت...

 

آخرین بروز رسانی در یکشنبه, 20 تیر 1389 ساعت 09:46

نمرات ”تاریخ تفکر اجتماعی در اسلام“

فرستادن به ایمیل چاپ

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 26 اسفند 1394 ساعت 22:02 ادامه مطلب...

نمرات ”نظریه‌های جامعه‌شناسی سه“

فرستادن به ایمیل چاپ

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 26 اسفند 1394 ساعت 22:02 ادامه مطلب...

نمرات ”جامعه‌شناسی ارتباطات جمعی“

فرستادن به ایمیل چاپ

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 26 اسفند 1394 ساعت 22:02 ادامه مطلب...

سیاست جدید ”به‌رسمیت‌شناسی“

فرستادن به ایمیل چاپ

ادامه مطلب...حامد دهخدا


← یک سال اخیر، ذهن همه ما را تکان داده است.

← این رویدادها نشان دادند که دشواری‌های دنیای ما، فقط از ناهمسانی‌های ساختاری واقعیت ”بیرونی“ و خصوصاً ناکارآیی دولت‌ها ناشی نمی‌شود. بلکه در ”درون“ تک تک ما، غموض و پیچیدگی اخلاقی به حد اشباع رسیده، و معمولاً، این عامل جلوی تصمیم‌گیری‌های صحیح ما را می‌گیرد.

← هر قدر دیرتر این واقعیت را به رسمیت بشناسیم، بیشتر مجبوریم، شاهد جنبش‌های ریز و درشت ”فشار از پایین و چانه‌زنی از بالا“ باشیم.
← ”جنبش سبز“، ”جنبش امتناع از اعلام اسامی مفسدان اقتصادی“،”هول و تکان چهارده خرداد هشتاد و نه“، و ”جنبش دفاع از خزانه دانشگاه آزاد اسلامی“، همگی، موضوع مطالعات موردی ما بودند تا نشان دهیم که سنخ این رویدادها آشکارا وجوه تازه‌ای را در خود جای داده‌اند. این جنبش‌ها بیشتر به ”درون“ مربوط می‌شوند، تا ”بیرون“. بحرانی که از متن آن، این جنبش‌ها برمی‌آیند، بیش از هر چیز دیگر، معضلی اخلاقی است.
← چندگاهی است که اقتصاد کلان و سیاست دولت رفاه، اهمیت خود را از دست داده است، و شرایطی را پدید آورده که تحلیل آن، برای اقتصاددانان و سیاستمداران ایرانی دشوار شده است. بدنه جامعه به سیاست‌هایی چراغ سبز نشان می‌دهد که اقتصاددانانی که سودای کنترل و توسعه اقتصاد کلان را دارند یا سیاستمدارانی که به فکر توسعه قدرت و کارآمدی دولت هستند، از درک و همراهی با آن عاجر می‌شوند.
← اگر تصمیم‌گیران استراتژیک گمان کنند که با سازمان‌دهی ناهمسانی‌های کارکردی در دولت ناکارآمد رفاه، می‌توانند به دشواری‌های این جامعه فایق آیند، در اشتباه‌اند.
← این میدان، میدان آنها نیست.
← آنچه می‌تواند راهگشا باشد، سازمان‌دهی فکری، فرهنگی و هنری این جامعه، از طریق گشودن گره‌هایی است که مدت‌هاست برای آنها فکری نشده است. گره‌هایی مثل ”مصلحت“، ”تصمیم‌گیری اخلاقی“، ”معنای زندگی“، ”معنای شخصی ایثار“، ”زیبایی“، و.... گره‌هایی که قبل از باز شدن، نخست باید درست درک شوند. مسائل امروز ما، عمدتاً از سنخ سوء تفاهم هستند.
← مثلاً مسأله ”حجاب“، به درستی حل نخواهد شد، مگر آنکه آنها درک کنند که چرا ما به این پایه به حجاب اهمیت می‌دهیم، و بیش از آن، ما هم درک کنیم که آنها چرا اینچنین می‌اندیشند، و اینطور رفتار می‌کنند. باید بفهمیم. باید درک کنیم. نمی‌توانیم به هم کار نداشته باشیم و راه خود را برویم. باید بحران عدم توازن جنسیتی در این جامعه را درک کنیم. باید فاصله بین بلوغ زیستی و بلوغ اجتماعی را در این جامعه درک کنیم. باید درک کنیم.
← در همان یادداشت اول، از سری جدید نوشته‌های حامد دهخدا، گفتم که تمام آنچه دستاوردهای توسعه مدرنیستی در عصر سازندگی و اصلاحات شمرده می‌شدند، در کنار نتایج ارزشمند، شکنندگی معنای زندگی و همبستگی اجتماعی را نزد طبقه متوسط شهری به بار آورده است. آزادی و خودسامانی فرد در حوزه‌های مختلف زندگی به او اجازه داده است تا حد زیادی آن گونه که خود به میل خویش می‌خواهد با دیگران رابطه برقرار کند و این، باعث گسیختن بسیاری از روابطی شده است که شخص به عنوان یک فرد با دیگران برقرار می‌کند.
← بازار آزاد، آزادی از وابستگی‌های سنتی و عوامل تولید و روابط تولید سنتی را به همراه آورده، و مآلاً تمامی مناسبات اقتصادی و اجتماعی را بی‌ثبات و شکننده ساخته است. محدودیت‌های چندانی برای حرکت نیروی کار و بویژه انتقال سرمایه وجود ندارد. رابطۀ کارکنان یک واحد تولیدی با رابطه اقتصادی کل شهروندان می‌تواند هر آن، با انتقال سرمایه زیر و رو شود. از دست رفتن مقبولیت هنجارها و ارزش‌های سنتی نیز این امکان را برای همه فراهم آورده که، در صورت تمایل، از موضعی انتقادی به هنجارها و ارزش‌های پذیرفته برخورد نمایند. همین امر، موجب شده که باورها و اعتقادات همگانی، قوام و ارج و قرب خود را از دست بدهند و همچون تکیه‌گاهی مستحکم برای یافتن بهترین شیوۀ رفتار و کنش به کار نیایند.
← باید ”سیاست جدید“ی ساخت که در آن، منصفانه، تفاوت‌ها، از سوی ”همه“ مورد قضاوت قرار گیرند.
← ”سیاست جدید“، به معنای مختصر و مفید آن، عبارت است از ”به رسمیت شناختن“ خصوصیات یا ویژگی‌های هر فرد، گروه و فرهنگ، به وسیله دیگر افراد، گروه‌ها و فرهنگ‌ها، به منظور میسر شدن خیرخواهی و ”امر به معروف و نهی از منکر“؛ اینکه انسان‌ها کنجکاو و متکفل سعادت هم باشند، به نحوی که پیامبران بودند، و برای این منظور، باید اول همدیگر را درک کنند و ”بتوانند خود را به جای دیگران بگذارند“. این جمله آخر، یعنی انصاف: ”آنچه برای خود می‌پسندند، برای دیگران هم بپسندند، و آنچه برای خود نمی‌پسندند برای دیگران هم مپسندند“. انصاف، انصاف، انصاف.
← در شرایطی که نیروهای گوناگون اجتماعی و سیاسی در حال رقابت، و اغلب، نزاع با یکدیگر هستند، و فرد بیش از پیش به حال خود رها شده است، اصل ”به‌رسمیت‌شناسی“، نوید وجود موقعیت ممتازی است که آخرین کلید بقای بشری را در خود نگاه داشته است؛ باید افراد به نحو مثبت و با اصل انصاف، ”به هم کار داشته باشند“. فراخوانی است به کوشش در راه برقرار نمودن رابطه‌ها و پالایش روابط از ناخالصی‌ها و کژی‌ها.
←  روشنفکر اصلاحات می‌گوید که در جامعه دموکراتیک و یخ و روشنفکرزده، برای همه، جایی در نظر گرفته می‌شود. در یک جامعه دموکراتیک آرمانی که آب دهان طبقه متوسط شهری را راه می‌اندازد، گروه‌های مختلف جامعه حتی ”گروه‌های فشار“ در حاشیه جامعه به حال خود رها می‌شون؛ روشنفکر اصلاحات می‌گوید: ”ما را با آنان کاری نیست“. حتی اگر این ادعای کارگزار و روشنفکر راست باشد که نیست، زندگی اجتماعی گروه‌های مختلف اجتماعی در سطح زیست ساده طبیعی یعنی امرار معاش و زاد و ولد ادامه پیدا می‌کند. اکثریت، حضور اقلیت را می‌پذیرد و حتی حقوق گوناگون مدنی و سیاسی و بعضا اجتماعی آنها مورد احترام خواهد بود. اما اکثریت را با آنها کاری نیست. علاقه‌ای به فهم و ارزیابی ویژگی‌های فرهنگی و فردی آنها نیست، و نه تمایلی به برپایی حوزه‌های کنش متقابل با آنها وجود دارد. در جامعۀ یخ و بی‌مزه‌ای که روشنفکر و کارگزار سردمدار آن هستند، به کار بردن عباراتی فارغ از همدلی چون ”فشار از پایین و چانه‌زنی از بالا“، که نشانی از برخورد و مواجهه انسانی انسان‌ها ندارند، ”وقیح“ تلقی نمی‌شود. یک جامعه دموکراتیک به سبک روشنفکر، صمیمی نیست. نشانی از خلق و خوی پیامبری ندارد.
← سیاست جدید ”به‌رسمیت‌شناسی“، در مقابل سیاست دموکراتیک، ”دیگری“ را متفاوت از خود، ولی همپای خود ”به حساب می‌آورد“. ویژگی‌های خاص ”دیگری“، نکاتی نیست که نادیده گرفته شوند تا وجود صرف انسانی و حیوانی او قابل پذیرش شوند. همین ویژگی‌های ”دیگری“ که او را برای ما قابل توجیه می‌کند. با او وارد گفتگو، بحث و کنش متقابل می‌شویم، تا هم او را بهتر بشناسیم، و هم از مصاحبت با او برای یافتن راه‌های بهتر زندگی بهره‌مند شویم. یا او ما را به راه بهتر می‌آورد، یا ما او را؛ در هر حال، دغدغه همه روابط، یافتن راه بهتر ”امر به معروف و نهی از منکر“ است. او نیز، خود را مهم و در مرکز توجه می‌یابد. خصوصیات خویش را مهم احساس می‌کند و جرأت می‌یابد تا به بیان و طرح آنها بپردازد. به جای حیات ساده طبیعی، او، درگیر مسائل و فعالیت‌های پیچیده اجتماعی و انسانی می‌شود.
← جالب اینجاست که روشنفکر در مقابل مردم عامی چنین برخوردی را به خوبی حس کرده است. خود روشنفکر، در برخورد با مردم عامی بسیار خشن است(چنان که در جریان کودتای او علیه رأی مردم در ”جنبش سبز“ دیدیم)، ولی میزان بالایی از رواداری را در برخورد با آنها تجربه می‌کند(چنان که در نرمش مردم عادی، در مقابل کودتای او علیه رأی مردم در ”جنبش سبز“ دیدیم). مردم عامی، شاید به دلیل حقارتی که در مقابل روشنفکران و یقه‌سفیدان ”حس می‌کنند“، آنها را مورد احترام قرار می‌دهند. اما بر عکس، روشنفکر این جامعه، همواره کمتر از مردم عامی، از  انعطاف و ”روشن فکری“ و گوشی برای شنیدن برخوردار بوده است. روشنفکر و کارگزار، از امکان گفتگو و کنش متقابل با مردم عامی استقبال نمی‌کند، و این امکان را از خود می‌گیرد که به درکی پیچیده و انتقادی از مردم عامی که فرهنگی غنی را با خود حمل می‌کند دست یابد. روشنفکر ایرانی معمولاً بسیار خام می‌نُماید، انگار که متعلق به یک فرهنگی غنی و کهن نیست، و علت این ضایعه، همین تبختر و ”به رسمیت نشناختن“ فرهنگ غنی عامه مردم است.
← آنچه در ”جنبش سبز“ اتفاق افتاد، بازتاب همین تبختر و ناتوانی روشنفکر در درک ”دیگری“ بروز کرد. این را می‌توان در زد و خورد بی‌رحمانه و فارغ از همدلی جناح‌های مختلف روشنفکری مخالف در تلویزیون‌های خارج‌نشین دید.
← آنها خود را بهتر از دیگران می‌بینند و همین باعث می‌شود که دموکراسی بی‌رمقی را نوید دهند که از آن، تنها مناسبات غیرانسانی ”فشار از پایین و چانه زنی از بالا“ برمی‌آید. درون‌مایۀ ”وقیحی“ که از این جمله به ذهن متبادر می‌شود، نشان می‌دهد که روشنفکر ایرانی عادت کرده است که فقط به خودش احترام بگذارد. به روحانیت، بازار، عمله، دانشجویان نوپا، مردم کوچه و بازار، و حتی به همقطار خودش که دقیقاً با او همفکر نیست، احترام نگذارد.
← در این مورد، تمایزی میان دو نوع احترام هست؛ احترام از سر ”به‌رسمیت‌شناسی“ و احترام از سر ”ارزیابی“. در احترام از سر ”ارزیابی“، خود را اصیل می‌دانم و دیگران را بر حسب ”ارزشی“ که برای اهداف روشنفکرانه من، و ”فشارهای من“ و ”چانه‌زنی‌های من“ دارند، ”ارزیابی“ می‌کنم. نوع برخورد روشنفکری با اکبر هاشمی بهرمانی رفسنجانی از این بابت، یک مورد جالب است. از نظر روشنفکر، او، فقط وقتی قابل احترام است که با او همراهی می‌کند. کارگزار و روشنفکر، با آدم‌ها طوری رفتار می‌کنند که با ابزارها.
← در مقابل این نوع احترام، احترام از سر ”به‌رسمیت‌شناسی“، همه را به صرف انسان بودن(وحتی مخلوق بودن)، صرفنظر از آنکه خصوصیات شخصی آنها و توانمندی‌های ایشان چه فایده‌ای برای ”فشار از پایین و چانه‌زنی از بالا“ داشته باشد، مورد توجه قرار می‌دهد؛ آنها مثل من هستند و اگر با من متفاوت هستند، این تفاوت مهم است و من باید علاقمند باشم که بدانم چرا آنها متفاوت از من به دنیا می‌نگرند.
← این، درون‌مایه راستین دکترین ”امر به معروف و نهی از منکر“ است. اگر ”دیگری“ بهتر است، من مثل او می‌شوم و اگر من بهتر از او می‌اندیشم، نباید از کنار گمراهی او بی‌تفاوت عبور کنم و ”راه خود را بروم“. ”من و او، واقعاً یکی هستیم“. هر کس، غایتی در خود است. این، نوع ممتاز مواجهه پیامبران با مردم بوده است. این، نوع ممتاز مواجهه ”لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَك‏“ با مردم است. نوع ممتاز مواجهه آمران به معروف و ناهیان از منکر با مردم است. آنها باید اهمیت بدهند که چرا انسان‌های دیگر به معروف عمل نمی‌کنند و به منکر عمل می‌کنند. در دلایل آنها، راهی هست برای هدایت، و تا نتوانی آنها را درک کنی، نمی‌توانی به درستی آنها را به راه راست هدایت کنی یا از آن مهم‌تر، ”خود، راه هدایت را بیابی“.
← هر ارزیابی دقیق و همه‌جانبه‌ای، جنبۀ مثبت و تحسین‌برانگیزی را در ”دیگری“، پیدا خواهد کرد. در هر شخصی، رگه‌ای از درستی، صمیمیت، یا عطوفت می‌توان یافت، و در هر فرهنگی، ارزشی شریف، همچون خلوص، شفقت، یا همبستگی عمیق وجود دارد.
← دقت کافی به خصوصیات ”دیگری“، چنین رگه‌هایی را کشف خواهد کرد. سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“ تأکیدی بر اهمیت این توجه و دقت است. تأکیدی بر این امر است که ”به‌رسمیت‌شناسی“ همه جانبه باید تمامی جنبه‌های وجود ”دیگری“ را دربر‌گیرد، نه تنها آن جنبه‌هایی که به درد ما می‌خورد. احوالات حکما و عرفا و اولیا و پیامبران نشان می‌دهد که آنها حتی در صحنه‌هایی چون کربلا دنبال ”زیبایی“، دنبال ”هدایت“ و دنبال ”همدلی“ هستند. دنبال ”امر به معروف و نهی از منکر“ هستند.
← احترام‌ها و تحسین‌هایی، از سنخ آن احترام‌ها و تحسین‌هایی که کارگزاران و اصلاح‌طلبان به اکبر هاشمی بهرمانی رفسنجانی روا می‌دارند، بی‌ارزش است؛ دلگرم کننده نیست. اینها احترام‌ها و تحسین‌هایی ”از دور“ هستند. آنها بدون آنکه لازم بدانند با او وارد گفتگو شوند، ”موقتاً“ به او احترام می‌گذارند. تا جایی که او به دردشان می‌خورد. احترام و تحسین از سر ”به‌رسمیت‌شناسی“، با توجه به هم اتفاق نظرها، و هم اختلاف نظر‌ها رخ می‌دهد و در جریان آن، طرفین به هم بی‌اعتنا نیستند، و می‌کوشند به اتحاد برسند. آن قدر امر به معروف و نهی از منکر توأم با همراهی و هم‌پایی را ادامه دهند تا به اتحاد برسند.
← ما به طور معمول، انتظار داریم که از لحاظ فردی، در جامعه متنوع، به حال خود رها نشویم، بلکه بر عکس، می‌خواهیم طرف بحث و گفتگو باشیم، و به دلیل خصوصیات و عقاید فردی و فرهنگی خویش مورد تحسین یا انتقاد قرار گیریم. سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“ مندرج در رفتار پیامبران، این انتظار را برحق و درست می‌داند. هیچ چیز، آزاردهنده‌تر از این نیست که کارگزار یا روشنفکر بگوید که ”از پایین فشار بیاورید و از بالا چانه بزنید“. انگار، مخالف کارگزار و روشنفکر، به وجهی انسان نیست که لازم باشد او را درک کرد. اینها، نوعی خشونت ویژه را همواره با خود دارند. دموکرات هستند، ولی خشونت بدی را به همراه خود دارند که به نحو خاصی ”وقیح“ است. جالب اینجاست که مخالفان اصلاحات که از سوی کارگزار و روشنفکر به عدم تساهل متهم می‌شوند، طی سالیان اخیر ظرفیت بیشتری در تحمل و رواداری و گفتگو از خود بروز داده‌اند.
← ولی...
← ولی نکته‌ای هست؛ آیا این درک از مسائل که اصرار می‌کند که با به رسمیت شناختن تفاوت‌ها، منصفانه در مورد آنها گفتگو و امر به معروف و نهی از منکر صورت گیرد، وجهی کانون‌گریز نمی‌یابد؟
← گمان می‌کنم، این، نوعی از برداشت نادرست است که می‌تواند از سخنان اخیر آیت‌ا… سید علی حسینی خامنه‌ای در مورد وحدت و تفرقه صورت گیرد.
← از این زاویه، شاید به رسمیت‌شناختن تفاوت‌ها و جدی گرفتن و گفتگو در مورد این تفاوت‌ها، بر خصوصیات یکۀ هر یک از آنها پای فشرد، و در نهایت نه قوام، که افتراق و از هم پاشیدگی هر چه بیشتر جامعه را به همراه آورد. اگر خصوصیات افراد و گروه‌ها و طرز فکرها مورد شناسایی قرار گیرند، آنها تمایل پیدا می‌کنند که این خصوصیات را، به بهای چشم پوشیدن از وجوه اشتراک خویش با بقیه، مورد تأکید قرار دهند. وانگهی، ممکن است رقابت برای کسب توجه دیگران، همه را به مقابله با یکدیگر بکشاند.
← درست در همین نقطه حساس است که سیاست ”به‌‌رسمیت‌شناسی“ که به دکترین ”امر به معروف و نهی از منکر“ متکی است، ارزش و کارآیی خود را نشان می‌دهد. چهارچوبی که پختگی و بلوغ به ارمغان می‌آورد. چهارچوبی که در افراط تفرقه تمام‌عیار، و رواداری یخ و بی‌مزه، به نقطه طلایی تعادل می‌رسد. سه نکته در سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“ که توضیح دادیم هست، که کمک می‌کند تا این سیاست، به سان نیروی مهمی در جهت تحکیم و تعمیق همبستگی جوامع انشقاق یافته‌ای چون جامعه ما شناخته شود، و راه را برای درک متقابل میان نیروهای مختلف متخاصم بگشاید. این سه نکته عبارتند از:
← 1. افراد و گروه‌ها، خود در متن زندگی موجود خویش، دارای ارزش‌های قابل اعتنایی هستند. کوشش برای داشتن ارزش‌ها و دید معین نسبت به مسائل، یکی از وجوه اساسی هویت انسان است. به رسمیت شناختن این واقعیت باعث می‌شود که نیروهای متخاصم، نه از سر ناچاری، بلکه از باب پندآموزی به سخنان هم گوش دهند و فعالانه به هم پاسخ دهند. او که از دموکراسی و مفاهمه، ”فشار از پایین و چانه‌زنی از بالا“ را می‌فهمد، هیچ گاه نخواهد توانست از دیگران پند بگیرد.
← 2. ارزش‌ها و دیدگاه‌هایی که هویت نیروهای متخاصم این جامعه را می‌سازند، اتفاقی و دلبخواهی به دست نمی‌آیند. دلایل و شرایطی، افراد و گروه‌ها را به درک و تفسیر خاصی از زندگی می‌رساند. نقد صحیح و امر به معروف و نهی از منکر واقعی، تنها وقتی محقق می‌شود که این دلایل و شرایط و مسیرهای متقاعد شدن، به درستی و با حوصله، توسط کسانی که حریص به یادگیری از یکدیگر، و هدایت یکدیگر هستند، مورد کنکاش قرار گیرند.
← 3. سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“، تنها در ارتباط متقابل و گفت و شنود واقعی تحقق می‌یابد. هر کس، تنها تا آنجا می‌تواند ”دیگری“ را به رسمیت بشناسد که به ”اصل انصاف“ مقید باشد؛ یعنی ”بتواند خود را به جای دیگران بگذارد“ و برای این منظور، باید بدواً موقعیت متفاوت ”دیگری“ را به عنوان یک موقعیت واقعاً متفاوت تعریف کند.
← این سنخ شناسایی و به رسمیت شناختن تفاوت‌ها، رشتۀ ارتباط بین دو طرف را نه ضعیف‌تر، که محکم‌تر می‌کند.
← این سه نکته، فرمان‌های سرنوشت‌ساز سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“ هستند و می‌توانند جامعه انشقاق‌یافته ما را به سمت یک اتحاد عمیق و نه ظاهری پیش ببرند.
← توضیحات بیشتری دارم كه از این پس خواهم گفت...

آخرین بروز رسانی در جمعه, 11 تیر 1389 ساعت 21:55

پنج گام آسان و مؤثر برای ریشه‌یابی مسائل و مشکلات

فرستادن به ایمیل چاپ


 MindTools.com


پنج گام آسان و مؤثر برای ریشه‌یابی مسائل و مشکلات:

گام اول. چرا با مشکل مواجه شدیم؟   ←   حتماً کارها را بموقع انجام ندادید؛

گام دوم. چرا کارها را بموقع انجام ندادیم؟   ←   لابد کارها خیلی بیش از آنچه برنامه‌ریزی کرده بودید، وقت گرفت؛

گام سوم. چرا اینطور برنامه‌ریزی کردیم؟   ←   لاجرم پیچیدگی کارها را دست کم گرفته بودید؛
گام چهارم. چرا کارها را دست کم گرفتیم؟   ←   چون در برآورد و برنامه‌ریزی کارها عجله کردید و نتیجتاً انگارۀ درستی از مراحل جزیی انجام کارها نداشتید؛
گام پنجم. چرا تمام مراحل کار را برآورد نکرده بودیم؟   ←   زیرا با عجله، حواستان به برنامه‌های دیگر بود.

پس، برای پیش‌گیری از بروز دشواری‌ها، باید بیش از هر چیز، به ”برآوردهای زمانی“، و تعیین ”ریز رویه‌های اجرایی“ تمرکز کنید.

تذکر: اهمیت این نوع آموزه‌های جمع و جور با گام‌های معین، در آن است که اولاً نتیجه سریع به بار می‌آورند، و ثانیاً به سهولت آموخته و به کار بسته می‌شوند[و البته از هیچی بهترند!].

و اما تفصیل مطلب:

آخرین بروز رسانی در جمعه, 11 تیر 1389 ساعت 11:44 ادامه مطلب...

دروس پیشرفته آسیب‌شناسی دنیای مدرن

فرستادن به ایمیل چاپ

سید جمال الدین حسینی


... ای بیچاره كودك! چرا بدین جهان آمدی؟ چرا مهد عدم و مهد أمن و راحت و نیستی را ترك كرده، قدم بدین جهان نهادی؟ بدین مجاملات جهانیان مغرور مشو كه مدت این قصیر است. این عالم جدید تو، عالمی است پر از فتنه و مملوّ از حوادث و كوارث و سراسر مصیبت و حزن و اندوه است. دگر پس از این راحت مطلب و امنیت مجو! و از این عالم منتظر خیر مباش. تمام ذرات وجود، دشمن تست (ای بیچاره طفل ضعیف) چگونه جرأت كرده‏ای به یكبارگی تنها خود را در این میدان و وادی خون‏خوار درآوردی كه از هر طرف كه نگاه كنی، دشمنها تیر جانكاه به قصد ریختن خون تو در كمان نهاده‏اند؟ پس از چند روز، پدر شفیق و مادر مهربان از تو بیزاری می‏جویند و تو را بی‏رحمانه به دست حوادث روزگار می‏سپارند.

             ای طفل بیچاره، این غذایی كه بدانها استمداد حیات می‏كنی، همگی سرّاً و خفیةً اسباب و علل هلاك تو را آماده می‏سازند و به یكبارگی از كمین‏گاه آن مواد غذائیه، هزارها امراض قتّاله، چون مطبقه و محرقه و ذات‏الجنب و سرسام به رصام و جذام از برای برانداختن تو قدم به عالم ظهور می‏نهند. و هر آن و هر ساعت، با تو در مصارعت مداومت نموده تا آنكه تو را به بدترین حالی به روی زمین كشیده، به تنگنای قبرها به سپارد. ای بیچاره كودك! بادهای وَزنده و سرماهای گزنده و حرارت آفتاب زننده، همیشه این دشمنهای نهانی تو را اعانت می‏كنند. ای بیچاره كودك! شیرها و پلنگها و گرگها و كفتارها دندانها و مخالب خود را از برای پاره‏پاره‏كردن این بدن ناعم تو تیز كرده‏اند. مارها و عقربها و سایر هوام همه در جولانند كه فرصتی یافته گزندی به تو برسانند. خارها و خسك‏ها سربرآورده كه در پای تو بخلند. دریاها و نهرهای عظیم از برای بلعیدن تو در تماوجند . ای طفل مسكین! تمام بنی نوع تو كه باید بدانها استعانت جویی، همگی خنجرهای مكر و نیزه‏های غدر و شمشیرهای حیله خودها را از برای ریختن خون تو آماده كرده‏اند. ظالمها و غدّارها و جائرها از برای هلاك تو كمر بسته‏اند. ای بیچاره كودك! عجیبه راهی در پیش پای تو می‏باشد، اگر خواهی كه لقمه برای زاد راهت به دست آری، باید با هزارها مقاتله و مجادله و سفك دماء این لقمه آلوده به‏خون را دست آری و آنهایی‏كه به تو تقرب جویند و به‏خنده‏رویی و شیرینی كلام با تو موافقت كنند، همگی برای آن است كه تو را در تنگنای بیچارگی به دست آورده، پس از نزع روح تو به گوشت تو تغذیه نمایند.

            ای بیچاره كودك! وای بی‏یار و معین كودك! باید كه پوست پلنگی بر دوش استوار كنی و شمشیر برانی به دست بگیری و علی‏الدوام تا لب گور، مشغول مقاتله و مضاربه بوده آن راه را قطع نمایی. غذایت لخت جگر و شرابت خون دل. ای بیچاره كودك! چرا بدین عالم پرخوف و هراس آمدی؟ با اینهمه دشمنان كه تو راست و اینهمه مصائب و بلایا كه تو را در پیش می‏باشد. از برای تو عدّو ألدّ دیگری می‏باشد كه آن به هزارها مرتبه در خصومت و عداوت از جمیع دشمنهای تو گزندش بیشتر است (و آن نفس تست) آه از این دشمن باطنی. ای كودك عاجز! این دشمنی كه با تست بدتر است به مراتب كثیره از آن حاكم قسی‏القلب جائری‏كه در وقت اضطرار تو و كثرت دین و بسیاری شامتین و غلبه اعدا و بسیاری عیال و اطفالهای عجز و مسدودی راهها و شدت سرما، تو را مجبور می‏كند به واسطه ضرب سیاط ، بر اینكه آن خانه محقر و باغچه خردی كه داری، با اثاث‏البیت همه را به عشر بهای آنها بفروشی و وجه آن را بدان تسلیم نمایی! و خود را در حالت تنگی معیشت و زوال آبرو و اعتبار، هم آوای انین و حنین كودكان خردسال گدا و عجوزان پیره زال نمایی. ای كودك شیرخواره! این دشمن اشرّ است بر تو از آن عاملی كه وظیفه خود را كه صیانت حقوق رعیت باشد ترك نموده با نهابین و سلّابین 7 و قُطّاع‏الطُرق ساخته هر روز و هر شب به نوعی اموال و املاك تو را نهب و غارت نماید- و چون تظلم و شكایت نمایی، درصدد اعانت یاران باطنی خود برآمده، تو را به شكنجه‏های صعب معاقب خواهد نمود و بی‏رحمانه‏ات در زوایای مظلمه زندانها به سلسله خواهد كشید، تا آنكه دگر مطالبه حقوق خود را ننمایی.

            ای طفل بیچاره! این دشمن بدتر است از آن والیی كه از مدیونین تو رشوه‏ها گرفته، حقوق مسلّمه تو را ابطال می‏كند و چون كسی از تو به ورقه مزورّه و یا به افتعال و به افترایی از تو دعوی نماید، تو را بر دادن آن مجبور می‏سازد و تو را در هر امر حقیری و صغیری به واسطه شُرطیها و جلوازهای غلاظ و شداد خود، در بیم و هراس می‏اندازد و راحت را از تو سلب می‏كند. ای طفل رضیع! این دشمن أشنع است از آن قاضی مرتشیی كه هزارها حقوق تو را ابطال می‏نماید و دعاوی باطله را بر تو اثبات می‏كند. ای بیچاره كودك! این دشمن أقبح است از آن خویشی كه تو را ترك نموده از برای أبادت و اهلاك تو با دشمنان تو بسازد و در رسوایی تو بكوشد و عیبها و نقائص تو را ظاهر سازد و راههای رستگاری را بر روی تو ببندد. ای كودك مسكین! این دشمن أبشع است از آن شخصی كه با تو سالهای دراز دوستی بورزد و در نعم تو متنعم گردد، پس از آن قدم در بادیه خیانت نهاده در افساد امور تو بكوشد و اسرار تو را فاش نماید. ای كودك بیچاره! این دشمن، زشت‏تر است از آن دوستی كه هزارها بار خود را از برای یاری و اعانت او به تهلكه انداخته باشی و با وجود این در حین شدت ضرورت اگر تو را بدو حاجتی افتد، تو را مأیوس و ناامید گردانند. ای كودك بیچاره! این دشمن تو، كه تو را از او گزیری و چاره‏ای نیست مشعبدی است یكتا و ساحری است، بی‏همتا در هر ساعتی به‏شكلی جلوه می‏كند و در هر آنی به لباسی ظهور می‏نماید و هر وقتی مسلكی می‏پیماید و هر زمانی خواهشی دارد. رغبتهای او را اسبابی پدید نیست و رهبتهای آنرا عللی ظاهرنی. نه مسرتش را اساس و نه أحزانش را موجبی. دوستیش هوس است و دشمنیش بلاسبب. در حركاتش غایتی ملحوظ نیست و در ترتیب مقدماتش طالب نتیجه نی. جودش به بخل آمیخته و جبانش با شجاعت سرشته است و بلادتش با فطانت ممزوج است. ای بیچاره كودك! هیچ اساس بنایی نمی‏نهد كه پس از چندی در خراب آن نكوشد- و هیچ عقد و عقده نمی‏نماید كه در حل آن سعی ننماید و هیچ راهی‏ نمی‏پیماید كه قبل از وصول مقصود روی به جانب مبدأ سیر نكند و مراجعت ننماید. دائماً در حركات رهویه سرگرم و در طلب محالات در جدّ و اجتهاد است. آمالش همه سراب و مقاصدش جمله ظل سحاب جز اندیشها و بیمها نزاید. و به‏غیر از كراهت و نفرتها از او نتراود. آنی مستریح نگردد و تو را به راحت نگذارد.

            ای كودك مسكین! هر ساعتی تو را به بلایی اندازد و بارانهای مصائب بر تو بباراند و از برای اهلاك تو همیشه آتشهای فتنه افروخته كند. ای كودك بیچاره! چه‏سان توانی كه با اینگونه دشمن نبرد نمایی و چگونه از آن جان به سلامت بری و چه سان خود را ازشر آن نجات دهی؟ نه تو را از این دشمن جای فرار است و نه با او امكان سكونت و قرار. ای بیچاره! این مشعبد هزارها بار بر قله جبال شاهقه صعب‏المسلك صورتهای زیبا و پیكرهای دلربا به قوت سحر بر تو ظاهر می‏سازد و تو را به وساوس خود بر آن می‏دارد كه تحمل مشاق را نموده آن مسالك وَعِره را قطع نمایی و آن لغزشگاهها را بپیمایی و تو را به وعده‏های شیرین می‏فریبد و چنان می‏نماید كه اگر تو به آن محبوب دلربا برسی، دیگر تو را مادام‏الحیوة اندیشه غم و اندوهی نباشد و چون پس از اندوه‏ها و غصه‏ها و بیمها و خوفهای راه، بدان قله كوه رسی به یكبارگی سحر خود را باطل نموده و آن تمثال را به‏صورت حقیقیه خود، چنانكه هست به تو ظاهر می‏سازد، ناگاه می‏بینی كه صورتی است بشع و هیئتی است منكر، و سیمایی است مخوف و جانكاه كه دلها از دیدن آن در لرزه افتد و دیده را از دهشت یارای آن نباشد كه بدان صورت نگرد و هنوز از اندوه و غم تحمل آن مصائب و گریه و جزع بر آن بلایایی‏كه در قطع مسافت برای تو حاصل شده است، فارغ نشده كه صورتی زیباتر و پیكری بهتر در قله جبلی عالی‏تر كه معبرش أصعب از معبر اوّل است، به‏نظر تو جلوه می‏نماید و به أدله مموّهه و أقوال مزخرفه و سخنان لطیف تو را بر آن می‏دارد كه قصد آن نمایی و آن عقبات را بپیمایی. و درثانی چنان كند با تو، كه در اوّل كرده بود. ای طفل رضیع مسكین! از آن روزی كه در این عالم قدم نهادی تا آن وقتی كه‏ عالم را وداع كنی، هر روزه با تو این نیرنگ خواهد باخت، ای مسكین! این دشمن مكار هر روزه تو را به عملی كه به قوت جادو آنرا مزین نموده است، دعوت می‏كند و چون بدان كار پردازی، پرده از روی آن برداشته شناعت آن را بر تو ظاهر می‏سازد و تا در حیاتی هر روز تو را تعییر و سرزنش و ملامت می‏كند و آن عمل زشت را هر روز درمقابل چشم تو می‏دارد و باعث شرمندگی و خجالت تو می‏شود. ای بیچاره كودك! این دشمن غدّار ، عالم وسیع را تنگتر از قبر بر تو می‏گرداند. اگر شخصی را به هزار جد و اجتهاد یافته، دوست از برای خود اختیار كنی، به قوت سحر و جادوی خود هزارها شناعت و عیبها و زشتیها در او ظاهر می‏كند كه تو را از آن كراهت و نفرت حاصل شود و از او گسیخته به دیگری بپیوندی. و با آخری آن كند كه با نخستین كرد، تا آنكه تو را همیشه اوقات در این عالم تنگدل و محزون و تنها و فرید بگذارد. همه خویشان و اقارب و بستگان تو را كه در این تنگنای زندگانی كه اعوان تو می‏باشند به‏صور أعداء الدّاء بر تو می‏نماید و تو را بر مخاصمه آنها بر می‏انگیزاند، تا آنكه همیشه اوقات به عذاب الیم به سر بری. ای عاجز مسكین! حرص و طمع تو را آن قدر می‏افزاید كه در تمام زندگانی خود چون تشنگان بادیه بیغوله حیران و سرگردان در ناكامی و نامرادی اگرچه همه دنیا تو را باشد جان سپاری. ای عاجز! این كاهن به قوت رقیه خود هزارها هزار اوهام عاطله و خیالات باطله را به‏صورهای هائله در نزد تو مجسم می‏گرداند كه علی‏الدوام اگرچه بر روی سریر پادشاهان بوده باشی در لرز و بیم جانكاه روزگار خود را بگذرانی (در مدح و ستایش باطل نفس انسانی را به‏حدی‏كه صفت كبر در او پدید آید). ای شیرخواره! این دشمن جانكاه هر روزی به عبارات شیرین و كلمات دلپذیر تو را مدحها و ستایشها می‏كند و در ثنای تو انواع مبالغات و اغراقها را به كار می‏برد و راههای مداهنه و ملق را بر تو می‏پیماید و جمیع معایب و نقائص تو را به انواع حیله‏ها بر تو مخفی و مستور می‏گرداند و آهسته‏آهسته بر گوش غفلت تو نجوی‏ نموده و بر تو ظاهر می‏سازد كه تو یگانه زمان و فرید دوران هستی تا آنكه به‏سبب غفلت تو، از نفس خودت كه به‏سبب اغوای این دشمن حاصل شده است، صفتِ كبر و سجیه عُجب در تو پدیدار می‏گردد و چنان گمان می‏كنی كه مانند تو وجودی نیامده است! و دهر از آوردن مثل تو پس از این، عقیم خواهد بود. ای طفل مسكین! چون این خصلت در تو پدیدار می‏گردد، تو را چنان گمان می‏شود كه باید جمیع مردمان به واسطه بزرگی وجود تو و سمّو مرتبه تو در عالم انسانی، همگی یك‏باره سر اطاعت در آستانه تو نهند و هر روزه برای عرض خدمتی حضور تو آیند و در تعظیم و تمجید و تبجیل تو ذره كوتاهی نورزند و همگی از برای اطاعت تو كمر خدمت بندند و از برای استرضای خاطر تو به جان و دل كوشند و همگی در استحسان اعمال و افعال تو رطب‏اللسان گردند و همگی از برای ملاحظه نظرات و لحظات تو سراپا چشم گردند و از برای استماع كلمات تو تمامی گوش، حتی در خلوات خود هیچ‏گاه در عمیقات فكر خویش از تو غافل نگردند.

            ای كودك رضیع! چون این خیالات و اوهام باطله در تو راسخ گردد، تو را خواهش عجیبی حاصل شود كه باید جمیع مردم، همه حركات و سكنات و آداب و رسوم و عادات خود را بر وفق میل و خواهش تو قرار دهند و باید به هر نوع كه باشد ولو به نهج علم غیب، از امیال باطنه تو مطلع گردند. ای مسكین بیچاره! چون بر این عرش غرور و كرسی زور مستوی و مستقر گردی به‏یكبار چون به اطراف نگری، جمیع عالم را پر از ناملائمات و منافرات خواهی دید و خویشتن را محاط به جمیع مصائب و بلایا و اكدار و احزان مشاهده خواهی نمود و این عالم وسیع بر تو تنگ خواهد شد، جمیع بنی نوع خود را از برای خود دشمن گمان خواهی نمود و چنان گمان خواهی كرد كه هر شخصی، هر آنی تو را به نوعی اهانت و تحقیر می‏نماید و یا آنكه عمداً بر حقوق لازمه تو قیام نمی‏كند و تو پس از آن جمیع عمر خود را به آه و حسرت به سر خواهی برد و همیشه اوقات خود را در آتش سوزان غم وهمّ و حسرت نشسته خواهی دید، چونكه هیچ‏كس ترا چنانچه گمان ترا بر آن داشته است، امتثال و اطاعت نخواهد نمود و توقیری كه درخور وهم تو بوده باشد، از برای تو به جا نخواهد آورد و هیچ‏گاه مردم عادات و رسوم خود را برحسب خواهش مالیخولیای تو نخواهند كرد و جبهه خود را به راستان و هم باطل تو نخواهند سود و این دشمن تو بدین نیرنج ابواب هزارها مصیبت بر تو خواهد گشود. ای بیچاره مسكین! این دشمن جانكاه به‏جهت اینكه عیشت را تلخ گرداند و تو را مدی‏الحیات در آتش غموم و هموم نشاند، نیرنگ عجیبی به تو به كار خواهد برد و به قوت رقیه أفسون خود، حقایق اشیاء را تبدیل داده هریكی را به رنگ دگر به تو وا می‏نماید، تا آنكه از نتایج آن همیشه در حزن و كمد بمانی. و چون تو را ناگزیر است از مبادله در اعمال با مشاركین خود در منزل و در مملكت. و ترا یارای زیست نیست مگر به استعانت هزارها از ابناء نوعت به اعانت و استعانت این عدو خونخوار همیشه اوقات اعمال دیگران را درنظر تو خرد و صغیر جلوه می‏دهد و افعال ترا عظیم و بزرگ، تا آنكه همیشه ترا در آن گمان اندازد كه جمیع عالم با تو راه خیانت و غدر پیموده‏اند، با آنكه تو هیچ‏گاه در ادای حقوق آنها تقصیری ننموده، بلكه اضعاف مضاعف آنچه بر تو بوده است، به‏جا آورده! و چون خواهی به اعمال خودت نظر افكنی، ذره‏بینی به دیده تو نهاده تا آنكه اعمال حقیر خود را اگرچه به‏قدر خردله بوده باشد، در نظرت چون كوه دماوند نماید و چون بر اعمال و كارهای دیگران نگاه كنی غشاوه عمشی بر دیده تو كشد، تا آنكه جبال شامخه دیگران را مانند خردلی بینی و علی‏الدوام تو را در مخالفات با دیگران بر منصّه قضا نشانده و از تو در آن واقعه به شهادت خودت طلب حكم می‏نمایی او آن سبب ترا بر آن می‏دارد كه علی‏الدوام با اهل و اولاد و خدم و أقارب و سایر آشنایان در جنگ و جدال عمر خود را به سر بری و هیچ آنی، لذت مسرت و فرح را نچشی و در آه و زاری جان سپاری. ای كودك! این دشمن بدخواه و این خصم جانكاه تو را مبتلا می‏سازد بدو بیماری شدیدی كه با آن بیماریها ترا هرگز راحتی حاصل نمی‏شود و هیچ‏گاه تو را آرامشی دست نمی‏دهد و جهان در چشم تو تیره و تار می‏گردد و همه ذرات وجود گویا به سبب آن بیماریها قصد هلاك تو می‏نمایند و همه راحتها بر تو دشوار می‏گردد و همه لذائذ در كام تو تلخ است. تشنگی می‏افزاید، غذایت جوع را قوت می‏بخشد، فراهمی اسباب راحتت منتج بیچارگی می‏گردد و بواعث تسلیه و تعزیتت ، موجب ازدیاد هموم و غموم تو می‏شود و دوستانت به پیرایه دشمنان بر تو ظاهر می‏گردند و ملائمات جهان بر تو به‏صورت منافرات جلوه می‏كنند و محفل انست به عزا مبدل می‏گردد و مونسهای تو بواعث كدر می‏شود. ای بیچاره مسكین! به واسطه آن بیماریها همیشه حیران و سرگردان از جایی به جایی و از طوری به‏طوری و از شأنی به شأنی منتقل شده، در هیچ‏جا و در هیچ چیز راحتی و آرامشی از برای خود نخواهی یافت و آن بیماری: هوس و سئامت است. (در گرفتارنمودن بیماری هوس و انواع مصاعب بواسطه ریا و اخلاق ذمیمه: بخل و طمع و نفاق و حیله و مكر) بدان بیماری. اول آن دشمن هر ساعتی ترا به‏چیزی راغب می‏گرداند و دارویی از برای آرامی و راحت دل تو نشان می‏دهد، گاهی تو را بر تحمل مشاق و كلف اسباب جشن و تهیه محافل عیش و عشرت دعوی می‏نماید و گاهی ترا به صید و قنص و قطع براری و صعود جبال باز می‏دارد. و زمانی تو را به تضرج خدود و ذاوئب و خصور مشتاق می‏سازد و وقتی تو را به خلاعت و مجون و مسخرگی و مضحكه‏ها راغب می‏نماید و ساعتی تو را شیفته به بساتین و انهار و ازهار و آواز بلابل و اصوات قماری می‏سازد- و طوری تو را به عمارات عالیه و قصور شاهقه و نمارق مصفوفه و غرفهای منقش و لباسهای فاخر و غلامان زرین‏كمر و به اسب‏های تازی و به اطمعه لذیذه و مشروبات مروقه دعوت می‏نماید و گاهی تو را تحریص می‏كند، بر علوم و معارف و فنون و آداب و جمع كتب و رسائل و معاشرت علماء و مجالست عرفا و مصاحبت ادباء و هنگامی تو را حریص می‏نماید بر جمع دراهم و دنانیر، به انواع القاب و اصناف ذل و مكر و حیله. و زمانی تو را باز می‏دارد بر سیاحت ممالك و تفرج بلاد و مجالست و معاشرت انواع عباد- و حینی تراحث می‏كند بر مبارات ابطال و مجارات رجال و ضرب به سیوف و طعن به رماح و مصارعت شجاعان و پهلوانان و گاهی ترا ترغیب می‏كند بر معاشرت درویشها و فقراء و تشویق می‏كند بر انزوا و اختلا و تو را از هر شأنی به شأن دیگر منتقل می‏گرداند و از مركزی به مركزی و از مقامی به مقام دیگر محول می‏كند، همگی به نوید استحصال راحت و آرامی است، ولی در هیچ مركزی قدم نمی‏نهی و در هیچ مقامی مستقر نمی‏گردی، مگر آنكه حالًا یك سئامت عظیمه در دل تو احداث می‏كند، تا آنكه تو را نفرت و كراهیتی حاصل شود، آن مقام را ترك نمایی و تو را بدین‏حالت در تمام عمرت سرگردان نموده و هر روزه از برای تعذیب تو، راه نوی به امید اكتساب راحت، بر تونشان می‏دهد. ای بیچاره عاجز! این سفاك از برای تو دو گونه بیماری عجیب و غریب مولم كه گوشت را آب می‏كند و استخوانها را تفتیت می‏نماید، آماده می‏سازد و دل ترا پر از طمع و شره می‏كند و به واسطه این حرص و شره، ابواب جمیع مشاق و مصائب عالم را بر تو مفتوح می‏نماید و راههای راحت و امنیت را بر تو مسدود می‏كند، بارها از برای جمع دراهم و دنانیر كه نتیجه طمع است، خویشتن را در گردابهای دریاهای ذخار انداخته تحمل وحشت و دهشت طوفانها و رعدها و برقها را می‏نمایی و در آن ظلمت دریاها و اضطراب كشتیها و ارتفاع و انخفاض موجها كه هر آنی مرگ را به صور منكره هائله بر انسانها نشان می‏دهد، هزارها دفعه توبه‏ها می‏كنی و از كرده خود پشیمان می‏شوی و باز دوباره شره تو بر قطع آن مسلك خونخوار كه هزارها هزار ابناء جنس تو را بلعیده است، دعوت می‏كند.

...ادامه←...ادامه←

 

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 09 تیر 1389 ساعت 16:38 ادامه مطلب...

ده باور یک مدیر خوب

فرستادن به ایمیل چاپ

استیو توباک


تذکر: استیو توباک، مشاور، نویسنده و مدیر ارشد صنعتی با سابقه‌ای متجاوز از بیست سال مدیریت صنعتی در سانتاکلارای کالیفرنیا(گسترده‌ترین تمرکز فعالیت تکنولوژیک در جهان) است.

  داغ داغ: تاریخ ثبت پست:

     پنجشنبه، بیست و چهار ژوئن دو هزار و ده، سوم تیر هشتاد و نه، ساعت ده و چهل و پنج دقیقه صبح به وقت کالیفرنیا.


← اعتقاد اول: اولویت نخست من این است که سازمان من، به اهداف راهبردی و تاکتیکی خود، با تسهیل جریان کار و سهولت در تصمیم‌سازی دست یابد؛
← اعتقاد دوم: موظفم که با مسائل خود و دیگران، برخورد پخته و توام با تأمل و همدلی داشته باشم، خصوصاً وقتی دیگران در وضع مفلسی قرار دارند؛
← اعتقاد سوم: اگر کسی به کمک من نیاز داشت، دست یاری خود را از او دریغ نمی‌کنم، ولی نباید چنین توقعی از دیگران داشته باشم؛
← اعتقاد چهارم: هر چند سخت و دشوار است، ولی باید نظرات موافق و مخالفی که نسبت به زیردستان، دوستان، و مدیران دارم، صادقانه و بی‌پرده به آنها بگویم، و همین را از آنها بخواهم؛
← اعتقاد پنجم: معامله بر سر اصول اخلاقی، چه به این عنوان که هدف وسیله را توجیه می‌کند، و چه به هر توجیه دیگری، غیر قابل قبول است؛
← اعتقاد ششم: وظیفه من است که فضایل را در تیم و گروه خود ارتقاء دهم، و به دلیل خطاهای آنها ناراحت و آشفته شوم؛
← اعتقاد هفتم: موظفم که ابزارها، آموزش‌ها، و حمایت‌های لازم را در اختیار نیروهای خود قرار دهم، نه آنکه اهداف دست‌نیافتنی پیش پایشان بگذارم و آنها را در ورطه خبط و خطا قرار دهم؛
← اعتقاد هشتم: نه تنها باید تکریم ارباب رجوع را در تیم خود”تشویق“ کنم، بلکه از این بیش، وقتی نیروهایم در پی خدمت‌رسانی به مشتری هستند، ”نوکری“ نیروی خدمتگذار خود را بر عهده بگیرم؛
← اعتقاد نهم: باید به قدری که توان نیروهایم اجازه می‌دهد، به آنها اعتماد کنم، و به همان میزان هم از آنها مسؤولیت و پاسخگویی بخواهم؛
← اعتقاد دهم: باید بین حفاظت از تبعات سوء مدیریت بر ملت خود از یک سو، و ایزوله نکردن آنها از رویدادهایی که می‌توانند به آنها مربوط باشند توازن برقرار کنم. نباید از خوف آنکه آسیبی ببینند، آنها را از برخورد با چشم‌اندازهای تازه محروم کنم.

آخرین بروز رسانی در جمعه, 04 تیر 1389 ساعت 21:26

برای پخته‌ترین تصمیم جهان...

فرستادن به ایمیل چاپ

حادامه مطلب...امد دهخدا


← توش و توان ”ذهن باایمان“ که به ”الگو“ نظر می‌کند، بار دیگر، ”ذهن ماشینی“ را مبهوت خود کرد؛ وقتی ”ذهن باایمان“ خواست تا ساز و کاری برای نظارت قانونی بر وکلای قانون معرفی شود. تشخیص نافذ او قبل از آن بود که ”ذهن ماشینی“ بفهمد کار از جای دیگری عیب فجیعی پیدا کرده است. ”ذهن ماشینی“ با این دستور مماشات می‌کرد تا تق جهان درآمد؛ تا جنب و جوش یک روزه و عجولانه ”دفاع از خزانه دانشگاه آزاد اسلامی“، شوکی بر ملت وارد کرد.

← دیگر بس است؛ دیگر بس است؛ جوان مسلمان با ”ذهن ماشینی“ نباید باز هم بنشیند تا ”ببیند چه می‌شود...“. این جوان باید ذهن خود را جمع و جور کند.

← مسائل خاص و معیوبی که این روزها می‌بینیم، ”جنبش سبز“، ”جنبش امتناع از اعلام اسامی مفسدان اقتصادی“، و این آخری، ”جنبش دفاع از خزانه دانشگاه آزاد اسلامی“، در ظاهر تظاهرات متفاوتی دارند، ولی کسانی که فقط تفاوت‌ها و اختلافات را می‌بینند، از درک رابطۀ آنها و دیدن یکسانی‌هایی که از دور، هیأتی ”آتششانی“ دارند، عاجز می‌مانند. البته، به همان میزان، آنان که فقط یکسانی را می‌بینند، قادر به درک تفاوت‌ها نیستند؛ باز هم موضوع، پختگی و توان دست یافتن به نقطۀ ثقلی بین ملاحظه توأم همسانی و ناهمسانی‌هاست، و فقط ”ذهن باایمان“ با نگاه به ”الگو“ درخواهد یافت که در کدام نقطه می‌تواند بایستد. با بررسی و تحلیل یکسانی‌ها و تفاوت‌ها در رابطه با یکدیگر می‌توان عوامل مسأله‌زا و تسهیل‌کننده را چه از نظر محتوا و چه از نظر نحوۀ تظاهر و بیان توضیح داد.
← وجه مشترک مهم این مسائل معیوب، این است که اذهان ”جوانان مسلمان“ از ”خارج“، تحت نفوذ و سلطه قرار می‌گیرند، اداره و هدایت می‌شوند، و ناگهان پس از یک روز متوجه می‌شوند که چه شیرین کار کرده‌اند! ذهن ”جوان مسلمان نماینده“، در معرض امواج بنیان‌کنی قرار گرفته است که توان اصلی پیش‌رانه آن را قدرت و ثروت می‌سازد، و مقاومت در مقابل آن، بیش از مقدار ”تهذیب“ و ”منطق“ اوست. پس، به بازتابی از شرایطی که قدرت‌های اقتصادی و سیاسی پدید می‌آورند، تقلیل می‌یابد. شرایط دشواری پدید می‌آید که در ”جنبش دفاع از خزانه دانشگاه آزاد اسلامی“ دیدیم.
← اصل ماجرا این است که در چنین شرایطی، منافع و ”آز“ است که راه‌حل‌های واقعی را محو می‌کند و خود را به جای آن، جا می‌زند. در این نوع تولید یکروزه فکر، ثروت و سرمایه جایگاه مهمی را به خود اختصاص می‌دهد و فرهنگ استعماری بر شؤون عمده فکر تسلط می‌یابد. ”ذهن جوان مسلمان“، آلوده می‌شود، و در این آلودگی، خامی وی مقصر است؛ چون نمی‌فهمد که کجا یکسانی را ببیند و کجا تفاوت را. البته منظور از این نکته آن نیست که فکر سالمی از این ذهن خام تراوش نخواهد کرد، بلکه مقصود این است که امواج بنیادافکن تب و تاب‌های مصنوعی، شرایطی را فراهم می‌آورند که این ذهن، در مراحل مختلف فعالیت خود، در معرض خطا قرار می‌گیرد. مسائل فرعی را به جای مسائل اصلی هدف قرار می‌دهد، در ترتیب مقدمات و مقارنات منطقی به نقاط محکمی اتکاء نمی‌کند، یا در نتیجه‌گیری عجله می‌کند. اینها پرتگاه‌هایی است که هر جوان مسلمان را در شرایط امروزی ما مستعد خطاهای فاحش کرده است. قدرت اقتصادی و سیاسی، گرایش به آن دارد که تمام افکار را مسخر خود سازد، و فکر جوان مسلمان در این دنیا نمی‌تواند خود را، بدون احتیاط و وسواس منطقی نظاره در ”الگو“، برکنار دارد. خامی، کار دست او خواهد داد، چنان که در ”جنبش سبز“، ”جنبش امتناع از اعلام اسامی مفسدان اقتصادی“، و ”جنبش دفاع از خزانه دانشگاه آزاد اسلامی“ کار دست او داد...؛
← اگر ذهن، به قدر کافی مهذب و مسلح نباشد، بازتاب خام شرایط تاریخی و داده‌های مشخص اقتصادی و سیاسی قدرت، در زمان خود خواهد شد، و این، وضعی است که در احوال مشحون از روزمرگی روشنفکر ایرانی مدام دیده شده است؛ همو که غرق در اداره شعبه‌ای از شعب دانشگاه آزاد اسلامی است، یا فارغ‌التحصیل آن دانشگاه است، یا دانشجوی آن است، یا...، و نمایندگی آن دانشگاه را بر کرسی نمایندگی ملت در اختیار گرفته است. این ذهن خام، در تشخیص مسأله اشتباه می‌کند، در چینش مقدمات و مقارنات کافی برای اخذ نتیجه به خطا می‌رود، و از همه بدتر، چنان عجول است که پاسخش به سؤال سبقت می‌گیرد. او، مدام می‌خواهد وانمود کند که پاسخ هر سؤالی را آماده در آستین خود دارد. یعنی می‌خواهم بگویم که خرابکاری این ذهن خام، لزوماً بدان دلیل نیست که او را خریده‌اند، بلکه یحتمل وقتی فکر می‌کرد که در کار اصلاح امور خلق است، از فرط خامی خرابکاری کرد! در این وانفسا، کارگزار که خوب این نقطه ضعف اذهان را دریافته، می‌داند که کار خود را چگونه پیش ببرد: موج ایجاد می‌کند و اغلب افراد را با خود می‌برد. چنان که در ”جنبش دفاع از خزانه دانشگاه آزاد اسلامی“ چنین کرد.
← ”جوان مسلمان هوشمند“، باید از این اتفاقات عبرت بگیرد، و در این آیینه ببیند که شاخک‌های خود را در چه نقاطی فعال کند و رصدخانه جریان‌های فکری را به راه بیندازد تا بتواند بر فراز جریان‌ها بایستد؛ باشد که در آینده‌ای اینچنین، ”پخته‌ترین تصمیم جهان“ را بگیرد.
← ”جوان مسلمان هوشمند“، عبرت می‌گیرد؛ عبرت می‌گیرد که در جامعه‌ای که تقلا می‌کند تا از وضع استعماری ”کارگزار“ و ”روشنفکر“ درآید، جریان افکار عادی نیست. نکته اول این است که بر خلاف آنچه از جانب بسیاری از نظریه‌پردازان اجتماعی پیش‌بینی می‌شد، بر اثر توسعه سازندگی و اصلاحات، جامعه‌ای مرفه و فکور پدید نیامد و رشد نیافت، بلکه به جای آن، نابرابری، طمع، و ”بزهکاری خونسرد“ برآمد. و این، به آن دلیل بود که سازندگی کارگزار و اصلاحات روشنفکر، ماهیتی استعماری و خودپسند داشت.
← از این گذشته، به علت سلطۀ مشترک استعمار ”کارگزار“ و ”روشنفکر“، در قالب طبقۀ حاکم و حکومت و دولت وابسته به استعمار جهانی و امتزاج و ترکیب منافع آنها در غارت مشترک اقتصادی و سلطۀ سیاسی، در زمینۀ فرهنگی نیز وحدت موضوعی و اصولی میان فرهنگ استعماری و کارشناسان دولتی و مجلسی و حرفه‌ای‌ها و دانشگاهیان پدید آمد. بدین‌سبب، در بررسی امواج فکری جاری در این جامعه که به اقدامات و جنبش‌ها تأثیر می‌گذارند، نه فقط اجزاء و محتوای افکار و مذاکرات اذهان در مجلس، بلکه نحوۀ نفوذ و محتوای فکر استعماری نیز باید مورد بررسی قرار گیرد. بسیاری از اذهان مستعمره، سخت تحت تأثیر فرهنگ ”کارگزار“ و ”روشنفکر“ هستند. پوستۀ ضخیمی از تحریفات و فرهنگ قدرت که بدیهی تصور می‌شوند، ”مذاکرات“ را در بر می‌گیرد و اذهان نامهذب را در خود غرق می‌کند. البته باید اضافه کرد که همه مسائل مربوط به محتوای اجتماعی گفتگوهای راجع به حقیقت را در چنین جامعه‌ای نمی‌توان به انگیزه‌های آلوده به قدرت تقلیل داد، خصوصاً وقتی که ”ذهن با ایمان“ هنرنمایی می‌کند، باید وجود ریشه‌های عمیق یک فرهنگ متکی بر ”الگو“ را به رسمیت شناخت. این، ”روح دنیای بی‌روح“ ماست.
← در جوامعی مثل جامعه ما، مبارزات ضداستعمار جهانی، و نبردهای ضد ستم طبقات کارگزار و روشنفکر، به لحاظ فرهنگی، وحدت موضوعی دارند، ولی تشخیص چنین موضوعی معمولاً دشوار است. هراس از تفاوت‌ها و فاصله‌هاست که این تشخیص دیررس را سبب می‌شود.
← ریشه این هراس، در آن است که افراد باور ندارند که ”کسی“ از ”ما“ می‌تواند در موضوعی، به مسلک ”آنها“ باشد، و طرد او، به معنا قساوت علیه او نباشد. اینکه او می‌تواند در مسلک ”آتشفشان“ رفته باشد، و خواسته و ناخواسته به دفاع از ”خزانه آتشفشان“ برخواسته باشد، ولی می‌شود ضمن طرد فکر او، با او مماشات کرد و پیشانی او را هم بوسید. مشابهتی هست بین سید حسن خمینی و آن نماینده تهرانی که شاید و باید راه را از او در این یک فقره جدا کرد، ولی بر پیشانی او هم بوسه زد و آماده همکاری و همراهی با او در سایر فقرات شد. یحتمل، این همان تصمیمی است که ”ذهن باایمان“ درباره نماینده تهرانی می‌گیرد. نباید به او شعار ”مرگ“ داد.
← توضیحات بیشتری دارم كه از این پس خواهم گفت...

توسعه اخلاقی؟

فرستادن به ایمیل چاپ

حادامه مطلب...امد حاجی‌حیدری


در ”راهبرد یاس“، ش.21، بهار 1389، صص.39-26.

راهبرد ياس: جناب آقاي دكتر حاجي‌حيدري! حضرتعالي چه نظري در مقوله اخلاق و توسعه داريد؟
دكتر حامد حاجي‌حيدري: احتمالاً اين نقدها بر نظرات آقاي دكتر ناظمي ناظر به اين مطلب است كه ضابطه ایشان در تعريف رفتار اخلاقي، كافي نيست؛ توسعه فقط “بالفعل‌سازي نيروهاي بالقوه” نیست. اینکه تعریف کلاسیک حرکت در یونان است، اما توسعه(Development) به معنای حرکت “مطلوب” است؛ یعنی “بالفعل‌سازي نيروهاي بالقوه در جهت مطلوب”.
      بنابراین، در همان تلقی غربی هم، این مفهوم از بدو تأسیسش نمی‌توانست از موضع‌گیری اخلاقی تهی باشد(حتی از یک نوع اخلاق جرمی بنتامی)، گو اینکه ممکن است که آن موضع‌گیری اخلاقی از دیدگاه ما شرقی‌ها یا مسلمین، مبتذل، ساده‌نگر، یا ناقص و نارسا باشد. فلسفه در غرب مدرن، هیچ گاه از یک موضع‌گیری اخلاقی(هر چند غلط) تهی نبوده است. مثلاً ضابطه كانت در مورد اخلاق را در نظر بگیرید؛ كانت معتقد است که كاري اخلاقي است كه با اصل جهانشمولیت1 سازگار باشد. این ضابطه معمولاً با یک ضابطه نزد ادیان شریف ابراهیمی که می‌گویند “آنچه برای خود می‌پسندی، برای دیگران هم بپسند و آنچه برای خود نمی‌پسندی، برای دیگران هم مپسند” بسیار نزدیک قلمداد می‌شود(اصل انصاف که یکی از نتایج اصل جهانشمولیت است). چگونه می‌توان گفتمان فلسفی مدرنیت که بسیار مرهون کانت است را از ملاحظات اخلاقی در مورد جامعه و انسان مبرا دانست؟
      در اين نحو مباحثی که این روزها در پی طرح مبحث علوم انسانی اسلامی و بومی مطرح می‌شوند، گفتار در مورد غرب، معمولاً شامل اظهارنظرهای نادقیق و نامستند در مورد غرب می‌شود و کل غرب را به یک چوب می‌رانند. برای جان بخشیدن به علوم اسلامی نیازی به ایجاد یک تصویر غیرواقعی، و زیادی نحیف و پَست از غرب نیست. ادعای حکمت اسلامی در مورد حقیقت، بسیار سترگ‌تر و نیرومندتر از آن است که نیاز باشد تا برای تثبیت آن، به این نحو روش‌ها متشبث شویم. حکمت اسلامی توش و توان آن را دارد که در آغاز هزاره، کل میراث غرب را در عین محترم شمردن، پشت سر بگذارد، و نیازی به این طور صحنه‌آرایی‌های مصنوعی از غرب برای ظفرمند نشان دادن آن نیست.
      اینجا مایلم در مورد یک موضوع هشدار دهم. سال گذشته، حضرت آیت‌ا… خامنه‌ای در مورد علوم انسانی اسلامی اعلام ضرورت فرمودند(البته قبلاً نیز چنین نظری داشتند). دکتر سعید حجاریان نیز در مصاحبه مهرماه خود کوشیدند، این ایده را اینطور تعبیر کنند که تمام علوم انسانی غربی باید دور ریخته شوند. این در حالیست که شخص آیت‌ا... خامنه‌ای، سه ماه قبل از سخنرانی راجع به علوم انسانی اسلامی، خطاب به دانشجویان همدانی، به اتخاذ وجوه مثبت علم غربی تأکید فرمودند.
      من احساس می‌کنم که نیرهایی که جناب دکتر سعید حجاریان نمونه‌ای از آنهاست، خواسته یا ناخواسته، دارند این ایده را منحرف می‌کنند و به یک “سروشیسم جدید” تبدیل می‌کنند. آنها از ادعای تمایز اصولی هر چه غربی است، از هر چه شرقی است، نهایتاً به یک “نسبیت‌گرایی منطقه‌ای” جدید خواهند رسید. امروز تنها می‌گویند که آنچه غربی است به درد شرقی‌ها نمی‌خورند، و دو روز بعد مجبورند بگویند که آنچه شرقی است هم به درد غربی‌ها نمی‌خورد. پس، عیسی به دین خود و محمد نیز به دین خود!
      اینجور نپختگی‌ها هر سازمان فکری را از نَفَس می‌اندازد. برداشت من از فرمایشات آیت‌ا… خامنه‌ای این نبود. اینکه ما احتیاج به یک علم اسلامی داریم، واضح است، در عین حال، نباید نافی «اطلبوا العلم ولو بالصین» یا گفتار خود آیت‌ا… با دانشجویان همدانی تفسیر شود. علم اسلامی، مانند تمدن اسلامی ادعای جهانی دارد، و نمی‌توان گفت که چنین علمی نمی‌تواند یافته‌ها و دستاوردهای نوابغ بشری را در خود هضم کند و سره و ناسره را در آنها تشخیص دهد، و نقاط قوت آنها را جذب نماید.
      به نظر می‌رسد که پشت این قضیه انگیزه‌های عمدتاً ساده و تقلیل‌گرایانه، گاه ناپخته، یا بعضاً کثیفی نهفته باشد که من در مورد این آخری بسیار نگرانم و مایلم اینجا با دوستان که قطعاً انگیزه‌های خیری دارند، نسبت به این موضوع درد دل کنم و ذهن درخشان آنها را در این زمینه فعال کنم. عده‌ای که از ابتدای انقلاب بودجه گرفتند تا علوم اسلامی ایجاد کنند و تا امروز تقریباً هیچ کاری نکرده‌اند(به نسبت بودجه‌ای که بلعیدند)، اکنون نیز می‌گویند: “هر چه از غرب می‌آید اخ است، به ما پول بدهید تا بومی آن را درست کنیم!”.
     ...ادامه...ادامه مطلب←

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 01 تیر 1389 ساعت 16:15 ادامه مطلب...

صفحه 423 از 425

a_a_