حامد دهخدا
«سوسیالیسم مبتنی بر آن چیزی بود كه میتوان ”الگوی سایبرنتیك“ زندگی اجتماعی نامید.… برابر با الگوی سایبرنتیك، یك نظام (كه در مورد سوسیالیسم به اقتصاد اطلاق میشود) را میتوان با تبعیت از هوش هدایتكننده (یعنی دولت به صورتهای گوناگون) به خوبی سازمان داد. اما هر چند كه این ساختار برای نظامهای یكدستتر (در این مورد جامعهای با بازاندیشی سطح پایین و با عادتهای زندگی به نسبت استوار) ممكن است به خوبی كارآیی داسته باشد، اما برای جوامع بسیار پیچیده نمیتواند این كار را انجام دهد.
«انسجام چنین نظامهای پیچیدهای بستگی به مقدار زیادی درونداد سطح پایین دارد (یعنی مشروط به این كه انواع قیمتگذاریهای محلی و تصمیمگیریهای تولیدی و مصرفی موقعیتهای بازار را تعیین كنند) شاید مغز بشر نیز به چنین شیوهای كار كند. زمانی چنین میپنداشتند كه مغز یك نظام سایبرنتیك است كه در آن قشر مخ مسؤول انسجام كل نظام عصبی مركزی است. ولی نظریهها اخیر بر اهمیت هر چه بیشتر دروندادهای سطح پایین در ایجاد انسجام كارآمد عصبی تأكید میكنند» (ص.20.).
«سوسیالیستها بر خلاف محافظهكاران، هرگز از به روی كاغذ آوردن اندیشههایشان اكراه نداشتهاند و دلایل فلسفی نیز آنها را از چنین كاری منع نكرده است. بر خلاف آن، اندیشههای سوسیالیستی فراوان و به تفصیل شرح داده شدهاند. با وجود و به احتمال بیشتر، به رغم كوهی از این ادبیات سوسیالیستی، هویت سوسیالیسم همچنان مبهم باقی مانده است. میگویند كه سوسیالیسم ”پاسدار ارزشهای آزادی، برابری، اشتراك اجتماعی، برادری، عدالت اجتماعی، جامعۀ بیطبقه، تعاون، پیشرفت، صلح، تنعم، فراوانی و شادمانی“ است.… پس چه جای شگفتی كه برخی از مفسران سوسیالیسم به این نتیجه رسیدهاند كه سوسیالیسم به معنای همه چیز برای همه كس است؛ و یا مانند شومپیتر استدلال میكنند كه سوسیالیسم ”از جهت فرهنگی چندان نامتعین“ است كه جز صرفاً بر حسب اقتصادی به صورت دیگر نمیتوان آن را تعریف كرد» (ص.89.).
«سوسیالیسم نیز مانند لیبرالیسم، خود را ضد سنت میداند و از این جهت وارث روشنگری است. سوسیالیسم به رهایی انسان از چیرگی امر متعالی وابسته است.…وظیفهای كه پیش روی انسانیت قرار دارد، در دست گرفتن تحول اجتماعی خودش و سوق دادن آن به شیوهای آگاهانه است» (صص.90 89.).
«سوسیالیستها سدههای پی در پی استدلال میكردهاند كه انسانها پیوسته از تاریخشان ”جدا“ بودند و تاریخ برای آنها چیزی بود كه در مورد آنها پیش میآمد، نه آنكه ساختۀ خودشان باشد.…این واقعیت كه سوسیالیستها ادعای پیشتازی دارند، یك رشته پیامدهای نظری و سیاسی به بار آورده است. همین ادعا است كه اروپامداری كم و بیش آشكار و یا این اعتقاد را كه تنها چیزهایی كه ارزش مبارزه برای دستیابی به آنها را دارند چیزهای مدرناند، تصویب كرده است. همین واقعیت است كه گهگاه بیرحمی آشكاری را به بار آورده كه با ارزشهای ادعا شدۀ سوسیالیستها ناسازگارند» (صص.2 91.).
«یكی از رگههای عمدۀ سوسیالیسم كه به پیدایش انواع گوناگون آموزهها انجامیده، مفهوم برابری است. از این جنبه، سوسیالیسم برخی از اندیشههایی را كه در انقلابهای امریكا و فرانسه مطرح شده رادیكالیزه میكند، ولی همچنین به سبكهایی از رادیكالیسم اتكاء میكند كه پیشینهای بس دراز دارند» (ص.92.).
«نكتۀ اصلی دربارۀ جامعۀ طبقاتی در مقایسه با جامعۀ بیطبقه، این است كه جامعۀ نخستین نظارت عقلانی بر زندگی اقتصادی را برنمیتابد.…به همین دلیل اقتصاد سرمایهداری دستخوش دورههای عودكنندۀ رونق و بحران است.… به نظر ماركس خود همین گرایش اقتصاد سرمایهداری به بحران، آن را به سوی سوسیالیزه شدن و سوسیالیسم میكشاند، هر چند كه سوسیالیسم بدون انقلاب تحقق نمییابد. در موقعیتهای بحرانی شركتهای بزرگ زنده میمانند و به زیان شركتهای كوچكی كه از صحنه بیرون رانده میشوند، سرانجام رشد میكنند. سوسیالیزه شده تولید به دو گونه است؛ از طریق فراگرد تمركز سرمایه، شركتهای عظیمی پدیدار میشوند كه نظارت انحصاری یا چندانحصاری بر بخش صنعتی خاصشان در سطح ملی و جهانی دارند. سرمایه نیز تمركز مییابد و بازارها تابع بانكهای دولتی یا عوامل حكومتی دیگر میشوند. به موازات پیشرفت این فراگردها، پیوندهای آگاهانه بیش از پیش میان تولید و مصرف دوباره برقرار میشوند؛ بدینسان شركتهای بزرگ و سازمانهای مالی متمركز میتوانند شرایط عملكرد بازارها را تحت تأثیر قرار دهند. ماركس این موقعیت را ”سرمایهداری بدون سرمایه“ مینامد؛ در این وضعیت، سرمایهداری تناقضهایش را آشكار میسازد و به نقطۀ گذار به سوسیالیسم میرسد» (صص.8 97.).
«نظارت آگاهانه به معنای برنامهریزی اقتصادی است كه برای آنكه كارآیی اصولی داشته باشد، باید وسیعاً متمركز باشد. در نظریۀ سوسیالیستی، این امر ”الگوی فرمانی“ سازماندهی اقتصادی را میسازد. اقتصاد سوسیالیستی (و نه دولت كه ناپدید میشود) با یك ”عقل بلندپایهتر“ یا همان مغز اقتصادی تنظیم میشود كه دروندادها و بروندادهای اقتصادی ”فروپایهتر“ را نظارت میكند» (صص.100 99.).
«سوسیالیستها استدلال میكنند كه یك چنین تنظیمی به جای محدود ساختن تنوع، آن را تشویق میكند».…اما از همان آغاز برخی از منتقدان پیشبینی كرده بودند كه چرخ امور نمیتواند بدینشیوه بگردد».…«تلاش برای اعمال نظارت آگاهانه برفعالیت اقتصادی دست كم تا فراسوی نقطۀ معین، نه تنها كارآمدی اقتصادی، بلكه نافرمانروایی دیوانسالارانه را نیز به بار خواهد آورد» (ص.99.).
«بسیاری از سوسیالیستها، بویژه آنهایی كه گرایش اصلاحگرایانهتری دارند، پذیرفتهاند كه اگر برنامهریزی متمركز بیش از حد توسعه یابد، محدودیتها و خطرهای عمدهای را در بر دارد، هر چند كه این قید ”بیش از حد“ قابل تفسیر است. بیشتر سوسیالیستها پشتیبان ”اقتصاد مختلط“ شدهاند» (ص.100.).
...ادامه مروری به آنتونی گیدنز در فراسوی چپ و راست...
مآخذ:...