فیلوجامعه‌شناسی

نقل مهم از ایران/آژانس

فرستادن به ایمیل چاپ

به نقل ادامه مطلب...از کیهان


تیم‌های مذاکره کننده ایران و آژانس در یک ماه گذشته دو بار، بار اول در روزهای 9 تا 11 بهمن 1390 (29 تا ژانویه 2012) و بار دوم در روزهای 1 و 2 اسفند 1390 (20 و 21 فوریه 2012) در تهران با یکدیگر مذاکره کردند.

                       در حین برگزاری این مذاکرات، اطلاعات کمی درباره محتوای آن‌چه در این گفت و گو ها گذشت منتشر شد، اما اکنون که تازه‌ترین گزارش یوکیا آمانو بیرون آمده، می‌توان ارزیابی دقیق‌تری در این باره ارائه کرد.

                       مراجعه به پاراگراف 6 از گزارش 5 اسفند 1390 (24 فوریه 2012) مدیر کل و دیگر گزارش‌های موجود در این باره، نشان می‌دهد در دیدار اول دو اتفاق مهم رخ داده است:

1- آژانس تاکید کرده است که موضوع PMD (ابعاد احتمالی نظامی) را مهم‌ترین دستور کار مذاکرات خود می‌داند.
2- یک پیش‌نویس از مدالیته‌ای که روشن کننده نقشه راه مذاکرات درباره همه مسائل باقی مانده از جمله موضوع PMD است، بین دو طرف مبادله شد.

                       اما دیدار دوم مسائل باقی مانده است که بین دو طرف مبادله شد.

                       مذاکرات در این باره نشان می‌دهد در دیدار اول دو اتفاق مهم رخ داده است که برخی منابع می‌گویند هرمن ناکارتس که با اختیارات کمتری به تهران آمده بود و به شدت از جانب آمانو تحت فشار قرار داشت، فضای متفاوتی داشته است. بر مبنای آن‌چه در پاراگراف 8 از گزارش 24 فوریه آژانس آمده، در این دیدار:

1- مدالیته مذاکرات میان ایران و آژانس نهایی نشد. آژانس گفته است علت این امر اختلافات عمده بین ایران و آژانس بوده ولی دیپلمات‌ها در تهران می‌گویند علت کمبود شدید اختیارات تیم آژانس و انعطاف ناپذیری آن تحت فشار آمانو، بوده است.
2- ایران یک ارزیابی از بخش ضمیمه گزارش نوامبر 2011 که در آن آژانس برای اولین بار ادعاهای بی پایه و اساس سرویس‌های اطلاعاتی غربی را به عنوان یافته‌های خود منتشر کرده بود به آژانس ارائه کرده است. جالب است که آژانس در گزارش خود هیچ چیز از این توضیحات ایران را نقل نمی‌کند.
3- آژانس در این دیدار هم مانند دیدار قبلی، درخواست خود برای بازدید از پارچین را تکرار کرده ولی به دلیل نهایی نشدن مدالیته مابین ایران و آژانس، ایران با این درخواست موافقت نکرده و آن را به بعد از تکمیل شدن مدالیته موکول نموده است.

                       نکته مهم در اینجا این است که پاراگراف 8 نشان می‌دهد و کارشناسان هم تایید می‌کنند که ایران در این دیدار سوالات مربوط به پارچین را از تیم آژانس دریافت کرده است. نتیجه این است که ایران با یک اراده جدی وارد مذاکره با آژانس شده و هدف آن هم حل و فصل نهایی همه سوال‌های باقی مانده است. اما سوالی که وجود دارد این است که آیا آژانس قادر خواهد بود به مدالیته‌ای که با ایران تنظیم می‌کند، پای بند بماند و مثلاً آیا اجازه خواهد یافت اصل اسناد مورد ادعا را به ایران عرضه کند؟

بن‌بست‌گشایی‌جامعه‌شناختی‌ازحوزۀسیاسی8/مسائل‌اساسی‌امروز:ناامنی‌همه‌جانبه

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد ادامه مطلب...دهخدا


«زندگی همیشه امر مخاطره‌آمیزی بوده‌است. دست‌اندازی عدم قطعیت‌های انسان‌ساخته به زندگی ما، به معنای این نیست كه وجود فردی یا جمعی‌مان مخاطره‌آمیزتر از پیش شده است، بلكه باید گفت كه پهنه و سرچشمه‌های مخاطره در جهان امروز دگرگون شده‌اند. مخاطرۀ انسان‌ساخته، نتیجۀ دخالت انسان در شرایط زندگی اجتماعی و طبیعی است. عدم قطعیت‌ها (و فرصت)هایی كه این نوع مخاطره به بار می‌آورد، بیشترشان نوپدیدند. با درمان‌های قدیمی نمی‌توان این عدم قطعیت‌ها را چاره كرد و نسخۀ روشن‌اندیشانۀ دانش، بیشتر و به طبع نظارت بیشتر، را نمی‌توان برای آن پیچید. به گونه‌ای دقیق‌تر، باید گفت كه آن نوع واكنش‌هایی كه این نوع عدم قطعیت‌ها امروزه می‌توانند باعث شوند، غالباً در حول ”جلوگیری از خسارت“ و ”ترمیم“ آن و تقریباً همان فراگرد پایان‌ناپذیر چیرگی هر چه بیشتر دور می‌زنند.

 «پیشرفت عدم قطعیت انسان‌ساخته، پیامد رشد درازمدت نهادهای مدرن است، اما یك رشته تحولاتی كه جامعه (و طبیعت) را در همین چهار یا پنج دهۀ گذشته تغییر شكل داده‌اند، نیز این پیشرفت را شتاب بخشیده‌اند. تشخیص دقیق این تحولات برای درك بافت دگرگون‌شدۀ زندگی سیاسی ضروری است» (صص.4 13.).

«امروز ما در جهان عدم قطعیت‌های انسان‌ساخته زندگی می‌كنیم كه مخاطره در آن با مخاطرات در دوران پیشین تحول نهادهای مدرن تفاوتی چشمگیر دارد. بخشی از این اختلاف به خاطر تفاوت در پهنۀ مخاطرات است. در این زمان برخی از مخاطرت ”پیامدهای سنگینی“ دارند؛ در این زمان، برخی از خطرهایی كه ظهور می‌كنند، بالقوه بر هر كسی تأثیر می‌گذارند و یا شمار انبوهی از انسان‌ها را در سراسر جهان تحت تأثیر خود دارند. با همین درجۀ اهمیت، سرچشمه‌های مخاطرات امروزی نیز با خاستگاه‌های مخاطرات دوران پیشین آشكارا متفاوت‌اند. عدم‌قطعیت انسان‌ساخته، نشانگر مخاطراتی است كه آفریدۀ تحولات الهام گرفته از روشنگری‌اند؛ یعنی از دست درازی آگاهانۀ ما در تاریخ‌مان و از دخالت‌های ما در طبیعت سرچشمه می‌گیرند.…عدم قطعیت‌های ذاتی مخاطرات سنگین‌پیامد، شاید به گونۀ خاصی مایۀ نگرانی باشند، زیرا كمتر راه یا هیچ راهی برای ”آزمودن“ آن‌ها وجود ندارند. ما نمی‌توانیم از این عدم قطعیت‌ها درس گیریم و سپس به زندگی‌مان ادامه دهیم، زیرا اگر خطایی در این زمینه مرتكب شویم، نتایج آن احتمالاً مصیبت‌بار خواهد بود.…مخاطرات سنگین‌پیامد در دوردست زندگی فردی ما هستند.

«…با این همه، كنش‌های روزانۀ ما با عدم قطعیت‌های كم‌شمول‌تر نیز آسیب می‌پذیرند. زیرا انباشت دانش بازاندیشانه چه در سطح فردی و چه در سطح جهانی، آیندۀ باز و پرمسأله‌ای را ایجاد می‌كند كه ما ضمن فعالیت در زمان حال باید ”روی آن كار كنیم“. همچنان كه این كار را می‌كنیم، بر فراگردهای تغییر تأثیر می‌گذاریم، ولی نظارت كامل بر این فراگردها پیوسته از دست ما درمی‌رود» (صص.30 129.).

░▒▓ مخاطرات سنگین‌پیامد
«در چهار زمینۀ عمده، با مخاطرات سنگین‌پیامد ناشی از بسط عدم قطعیت انسان‌ساخته روبرو هستیم. همچنان كه می‌خواهم نشان دهم، هر یك از این زمینه‌ها با یكی از ابعاد نهادی مدرنیته ارتباط دارد»؛ مخاطرات محیط زیست، رشد فقر جهانی، وجود گستردۀ سلاح‌های كشتار جمعی، زوال دموكراسی (ص.158.).
«نخستین زمینه با تأثیر توسعۀ اجتماعی مدرن بر اكوسیستم‌های جهان ارتباط دارد. روابط ما با محیط زیست به شیوه‌های گوناگون مسأله‌ساز شده است. منابع مادی ضروری برای تداوم زندگی انسانی بویژه شیوۀ ویژۀ زندگی در بخش‌های صنعتی شدۀ جهان، احتمالاً در آیندۀ نه چندان دورربا تهدید روبرو خواهند شد.…دومین بحران به رشد فقر در یك سطح وسیع اشاره دارد، همان چیزی كه به ”آدم‌سوزی فقر“ توصیف شده است. هر چند كه آمارها در این باره دقیق نیستند، ولی برآوردهای آن‌ها سطوح هشدار دهنده‌ای از محرومیت را آشكار می‌سازند. بیش از بیست درصد جمعیت جهان در شرایط فقر مطلق به سر می‌برند، البته اگر این شرایط را موقعیتی تعریف كنیم كه در آن آدم‌ها نمی‌توانند بنیادی‌ترین نیازهای معیشتی‌شان را به گونه‌ای منظم برآورده سازند.…سومین سرچشمۀ بحران، وجود گستردۀ سلاح‌های كشتار جمعی است، همراه با موقعیت‌های دیگری كه در آن‌ها خشونت جمعی به عنوان یك امكان پیوسته مطرح است.…مسألۀ خشونت و راه‌های جلوگیری یا كاستن آن، یكی از دشوارترین مسائلی است كه پس از ناپدید شدن رویارویی ابرقدرت‌ها با آن روبرو شده‌ایم.…مسألۀ ما تنها انباشت جنگ‌افزارها نیست، بلكه تنش‌های محلی در بسیاری از مناطق غالباً با تقسیم‌بندی‌های محلی در بسیاری از مناطق كه غالباً با تقسیم‌بندی‌های ملیت‌گرایانه و مذهبی و قومی پیوند دارند، مسألۀ اصلی به شمار می‌آید.…خشونت به لحاظ وسعت دامنه، مسأله‌ای است كه به سامان نظامی جهانی ارتباط دارد، ولی در بسیاری از موقعیت‌های عادی‌تر نیز رخ می‌دهد.…چهارمین خاستگاه بحران حهانی به سركوب‌های پهن دامنۀ حقوق دموكراتیك و ”ناتوانی شمار فزاینده‌ای از مردم برای تحقق حتی بخشی از استعداد بشری شان“ راجع است.…جنگ سرد سخن گفتن ریاكارانه از ”حقوق دموكراتیك“ را جا انداخته بود و این مفهوم در این دوره از محتوایش تهی گشته و پوششی شده بود برای تأمین منافع راهبردی ابرقدرت‌ها.…ناپدید شدن جنگ سرد به آشكار ساختناین واقعیت كمك كرد كه نوعی عوامل ساختاری بنیادی در جامعۀ جهانی در كارند كه باعث انكار حقوق دموكراتیك می‌شوند» (صص.62 158.).

در ارتباط با تبیین نهادی مدرنیت كه آنتونی گیدنز در كتاب  «پیامدهای مدرنیت» ارائه می‌دهد، چهار رشته مصایب جهانی مذكور را به صورت نموداری ترسیم می‌نماید (ص.163.). «چه صورت‌های اجتماعی سیاسی دیگری بالقوه می‌توانند وجود داشته باشند؟» (ص.163.). گیدنز به قرینۀ آن مصایب، این صورت‌ها را در مدل زیر نشان می‌دهد: (ص.163.).

1. «پساكمیابی به معنای نبود كمیابی نیست، زیرا در هر موردی همیشه كالاهایی پیدا می‌شوند كه در مقایسه با كالاهای دیگر ”موقعیت“ ممتازی دارند. گرایش به اقتصاد پساكمیابی در جایی پدیدار می‌شود كه بیشتر آدم‌ها فراگردهای انباشت ثروت را تهدیدكننده یا نابودكنندۀ شیوه‌های باارزش زندگی بدانند؛ جایی كه این انباشت آشكارا نوعی نقض غرض انگاشته می‌شود و ”توسعۀ بیش از اندازه“ پیامدهای اقتصادی، اجتماعی یا فرهنگی ناخوشایندی را به بار می‌آورد؛ و در پهنۀ سیاست حیاتی، افراد یا گروه‌ها تصمیم‌هایی در مورد سبك زندگی‌شان می‌گیرند كه دستیابی به بیشترین منافع اقتصادی را محدود می‌سازند و یا علیه آن عمل می‌كنند؛
2. «انسانی‌شدن طبیعت، اكولوژیسم را در بر می‌گیرد، ولی در اینجا به قضایای اكولوژیستی باید به گونه‌ای نزدیك شد كه تحلیل سنت‌زدایی اقتضا می‌كند. طبیعت به همراه سنت به پایان رسیده‌است؛…
3. «امروزه جنگ پهن‌دامنه به همان اندازۀ صورت‌های صلح‌آمیزتر تكنولوژی، محیط زیست ما را تهدید به نابودی می‌كند؛…اگر خشونت را به معنای كاربرد زور فیزیكی برای دستیابی به هدف‌های شخصی در نظر بگیریم، این خشونت هر روزه رخ می‌دهد و می‌دهد و تنها به قدرت یا جنگ نظامی ارتباط ندارد. نظریۀ سیاسی تجویزی دربارۀ خشونت، تنها نباید خود را به صلح مشغول سازد، بلكه باید به فراسوی موقعیت فرضی فقدان جنگ رود و در آن عرصه نیز به تعمیم‌هایی دست یازد. می‌خواهم نشان دهم كه در جهان امروز میان خشونت از یك سوی و امكان ارتباط گفتگویی از سوی دیگر، رابطۀ تازه‌ای پیدا شده است؛ و این رابطه اصولاً بر همۀ صورت‌های خشونت، از خشونت خانگی گرفته تا جنگ نظامی دلالت می‌كند؛
4. «روی دیگر سكۀ كاربرد زور، قدرت مصالحه شده است، یعنی همان پدیده‌ای كه به دموكراسی بسیار نزدیك است.» (صص.7 164.).

...ادامه مروری به آنتونی گیدنز در فراسوی چپ و راست...
مآخذ:...

مظلوم از زمان تغذیه می‌کند

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد ادامه مطلب...دهخدا


• «مظلوم از زمان تغذیه می‌کند».

• تغذیه می‌کند، و بزرگ می‌شود.

• هر چه کهن‌تر، بزرگ‌تر.
• و چرا چنین است؟
• چرا «مظلوم از زمان تغذیه می‌کند»؟
• چون، خصلت ستمگر آن است که اهل «پرهیز» نیست؛ اهل تأمل نیست؛ اهل توقف نیست؛ اهل حزم و احتیاط نیست.
• در یک کلام، ستمگر، اهل وقت صرف کردن برای تصمیم درست نیست.
• ستمگر، خود را رها می‌کند، و به انگیزه‌های پستی که سایه به سایه بشر هست، تا او را به گمراهی بکشاند، راه می‌دهد. اوایل، خیلی بد نمی‌بیند، تا ناگهان، در لحظه‌ای که برای حیات هر انسانی، یک نقطه عطف است، زیر پایش را خالی می‌کند و به سقوط می‌کشاند.
• آن وقت که ستمگر، حد نمی‌شناسد، و قساوت را به آخر می‌رساند، صحنه‌ای مثل معرکه عاشورا می‌سازد. حالا، مظلومیتی پدید می‌آید که بیش از هر حادثه دیگر، و حتی بیش از هر مظلومیت دیگر، «از زمان تغذیه می‌کند».
• حالا می‌فهمیم که اگر مظلوم بداند در چه موقعیتی است، باید هر لحظه که از مظلومیتش می‌گذرد، برافروخته‌تر شود. او به نقطه‌ای از زمان نزدیک می‌شود که حتی یک قطره از خونش نیز هدر نخواهد رفت. این است کیفیت ممتاز حیات بشری. برافروخته شدن هم دارد...
• حتی چند سال پس از معرکه عاشورا، جُهّال ستمگر آن جامعه، سرمست از رها ساختن انگیزه‌های پست، از کرده خویش شادند. البته نه آن قدر شاد که در لحظه عصر عاشورا بودند. آن‌ها به آن هنگام، آن‌قدر خود را رها کرده بودند که حتی از قتل طفل شش ماهه لذت بردند. ولی از آن لحظه به بعد، شروع شد. تحقق قانون «مظلوم از زمان تغذیه می‌کند»، شروع شد.
• زمان که می‌گذرد، مظلوم کبیر، و ظالم حقیر می‌شود.
• پس، انسان خوش‌فکر، به محض وقوع ستم، آماده یک تصمیم تاریخی می‌شود. تصمیم می‌گیرد تا دست به اقدامی بزند که آینده را می‌سازد؛ کارهایی که باید در آینده جواب بدهند.
• وقت مظلومیت، وقت انجام اقدامات تاریخ‌ساز است.
• هر لحظه از زمان، ظرفیتی دارد که باید درست شناخت. و اقدام مناسب هر زمان، کار مردان بزرگ است.

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 10 اسفند 1390 ساعت 18:18

بن‌بست‌گشایی‌جامعه‌شناختی‌ازحوزۀسیاسی7/سوسیالیسم و دموكراسی

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد ادامه مطلب...دهخدا


«سوسیالیسم به عنوان آموزۀ تحت تأثیر نیرومند انقلاب‌های امریكا و فرانسه، پیوند تنگاتنگی با آرمان‌های دموكراسی دارد. با این همه، رابطۀ سوسیالیسم با دموكراسی، مبهم و تناقض‌آمیز است.…نقد ماركس از دموكراسی بورژوایی، اساساً دوبعدی بود. او دموكراسی روزگارش را دروغین می‌دانست، زیرا تصور می‌كرد این دموكراسی از داعیه‌های كلیت‌اش بس دور افتاده بود.…از این دیدگاه، برای ماركس تنها یك گام نظری آسان لازم بود تا چنین موقعیتی را به قدرت طبقاتی نظام سرمایه‌داری پیوند زند. به نظر او، دولت سرمایه‌داری تنها می‌توانست حق رأی ”خودش“، یعنی طبقۀ سرمایه‌داری و وابستگانش، را روا دارد. از همین روی، تعمیم مزایای دموكراتیك نمی‌توانست در یك جامعۀ سرمایه‌داری تحقق یابد. بدین سان، برخی از پیروان ماركس توانسته بودند اهمیت دموكراسی را در تعقیب یك چشم‌انداز مبتنی بر ”اولویت انقلاب“، كاهش دهند. ولی سوسیالیسم اصلاح‌طلب اصولاً این راه را رد كرد.… سوسیالیست‌های اصلاح‌طلب‌تر در این زمینه بیش از پیش از ماركس دور می‌شوند. آن‌ها چنین استدلال می‌كنند كه آزادی‌های رسمی در مشاركت سیاسی می‌تواند به دگرگونی واقعی در توزیع منابع و قدرت منجر شود، بدون آنكه به انقلاب نیازی باشد» (صص.3 101.).

«ماركس با وجود اظهار نظرهای گه‌گاه موافقت‌آمیز دربارۀ مشاركت سیاسی، شاید انتظار نداشت كه دموكراسی چند حزبی در یك سامان سوسیالیستی پا بر جای بماند. گذشته از هر چیز دیگر، به نظر او و بسیاری از پیروانش در دوران بعد، حزب‌های سیاسی تجلی‌های منافع طبقاتی‌اند و با برانداخته شدن جامعۀ طبقاتی باید ناپدید شوند» (ص.104.).

«انتقادهای سوسیالیسم از لیبرال دموكراسی، مناسبت و گیرایی‌شان را در جهان امروز از دست نداده‌اند. این نظر كه ”لیبرال دموكراسی كافی نیست“، همچنان اهمیت‌اش را حفظ كرده است. اگر خواسته باشیم انسجام اجتماعی را در جوامع مدرن به خوبی حفظ كنیم و آن را با پیشرفت حقوق و وظایف دموكراتیك همدوش سازیم، بسط بیشتر فراگردهای دموكراسی نه تنها امكان‌پذیر بلكه حتی مورد نیازند» (ص.105.).

«سوسیالیسم اصلاح‌طلبانه اهمیت دموكراسی را برای هدف‌های سوسیالیستی اصولاَ پذیرفته است، ولی تنش میان تنظیم متمركز اقتصادی و برابری، در میان سوسیالیست‌های اصلاح‌طلب نیز به همان شدتی برقرار است كه در میان سوسیالیست‌های انقلابی‌تر دیده می‌شود. فرض بر این است كه دموكراسی برای سوسیالیسم اهمیت كانونی دارد، ولی از جهت نظری، سوسیالیسم از دموكراسی بیگانه است» (صص.6 105.).

«مسألۀ ”انقلاب در برابر اصلاح“، یكی از گسل‌های عمدۀ سوسیالیسم برای سالیان بسیار و، در واقع در بیشتر تاریخ آن بوده است. ماركس بی‌گمان یك انقلابی بد، ولی به خود جزیان انقلاب چندان علاقه‌ای نداشت، از دیدگاه او. فراگرد بالفعل انقلاب فقط نقطۀ گذاری است كه بر دگرگونی‌های بنیادی تحقق یافته در جامعه مهر تأیید می‌زند» (ص.106.).
«برخی از منتقدان یادآور شده‌اند كه جاذبۀ اندیشۀ انقلاب برای كسانی كه اسیر سلطۀ آن شده‌اند، از كیفیت‌های رستاخیزی آن و نوعی رمانتیسم سرچشمه می‌گیرد. با این همه، استدلالی درست متضاد با این استدلال را نیز می‌توان به میان كشید. آنچه كه انسان‌ها را به سوی مفهوم انقلاب سوق می‌دهد، البته به تعبیر جهش به پیش و نه به معنای قدیمی بازگشت به گذشته، این است كه انقلاب لحظۀ تراكم‌یافتۀ رهایی روشنگری از سنت و اقتدار موروثی است» (ص.107.).
«برای همین است كه یك سوسیالیست انقلابی همیشه به اصلاح‌گرایی بدگمان است و حتی ممكن است آن را ضد سازنده بداند. به نظر او، اصلاحات نیمه‌كاره می‌تواند به عنوان مسكن اثر كند و انرژی‌هایی را كه در غیر اینصورت می‌توانستند گذارهای ریشه‌ای‌تری را به بار آورند، از خاصیت می‌اندازند» (ص.107.).
«از دست رفتن اندیشۀ انقلاب یا لااقل انقلاب سوسیالیستی…یكی از عوامل عمدۀ ”كم آوردن“ سوسیالیسم است كه امروزه در همه جا به چشم می‌خورد. انقلاب مدافع آب و تاب، جسارت و شور و حال یك نوع تاریخی بود كه می‌بایست با نیرومندترین شیوۀ ممكن از آن دفاع كرد. به نظر سوسیالیست‌های انقلابی، فعالیت‌های اصلاح‌طلبان بر خلاف فعالیت انقلابی،‌پرواگرانه و ناكافی می‌نمود. با این همه، درست همین ”جوامع انقلابی“ بودند كه از هم فروپاشیدند و لشكر‌های پیشتاز آن‌ها به بایگانی تاریخ سپرده شدند.» (ص.108.).

«ماركسیسم غربی با وجود ناخرسندی از اتحاد شوروری، به دلایل گوناگون توانسته بود دردورۀ بعد از جنگ جهانی دوم از جهت فكری كامروا باشد. یكی از آن دلایل این بود كه ماركسیست‌های غربی بیشتر توانشان را روی نقد سرمایه‌داری گذاشته‌بودند.…تكیه‌گاه دیگر ماركسیسم غربی نظریۀ امپریالیسم سرمایه‌داری و وابستگی جهان سوم بود. آن‌ها ادعا می‌كردند كه انقلاب سوسیالیستی تنها راه رهایی ملت‌های جهان سوم از جایگاه فروپایۀ‌شان در سامان سرمایه‌داری جهانی است.…شكست سوسیالیسم به عنوان یكی از ابزارهای توسعۀ جهان سوم. به اندازۀ هر یك از تحولات رخ داده در بخش‌های صنعتی‌تر جهان برای ماركسیسم غربی به منزلۀ یك ضربۀ خردكننده بود. پس از ناپدید شدن ماركسیسم، چین به صورت‌های سرمایه‌دارانۀ فعالیت اقتصادی روی آورد و بر اثر آن دوره‌ای از رشد شتابان اقتصادی را آغاز كرد. دولت‌های سوسیالیستی در افریقا و جاهای دیگر به زانو درآمدند و بعد آشكار گشت كه اصلاحات اجتماعی كوبا و هر توفیقی كه این اصلاحات به دست آورد، به پشتیبانی اقتصادی وسیع اتحاد شوروی وابسته بود. شاید از همه مهمتر، رشد سریع ”ببرها“ی خاور دور نشان داده بود كه كشورهای جهان سوم می‌توانند با كوشش خودشان و در یك چهارچوب سرمایه‌دارانه دوره‌ای از رشد سریع و موفقیت‌آمیز را آغاز كنند.
«سوسیالیسم انقلابی سبك شوروی جدا از ددمنشی‌های سیاسی آن، در همان زمان و به همان دلایل رواج كینزگرایی در غرب، به عنوان یك نظریۀ اقتصادی مطرح بود. این نوع سوسیالیسم طرحی از توسعۀ اقتصادی را ارائه می‌كرد كه در یك زمینۀ مدرن‌سازی ساده پیوند تنگاتنگی با دولت داشت. در اتحاد شوروی، قدرت واگذار شده به دولت برای ایجاد فراگردهای صنعتی كردن اجباری به كار رفته بود؛ قضیه‌ای كه هر چند بعدها گریبان اقتصاد كشور را گرفت، ولی گسستن از سامان نیمه فئودالی پیشین را امكان‌پذیر ساخته بود. اتحاد شوروی خود را از بقیۀ اقتصاد بین‌المللی جدا ساخت و، یا كوشید چنین كاری را انجام دهد و روابط بازرگانی‌اش را با اروپای شرقی محدود ساخته بود كه ”پهنۀ امپراطوری“ خودش به شمار می‌آمد» (صص.1 110.).

«دانش عملی و محلی وخودمختاری وابسته به آن در یك جهان سنت‌زداینده، به راستی اهمیت حیاتی پیدا می‌كند. این امر به خاطر آن است كه فرد بازاندیش (به عنوان شهروند یا مصرف‌كننده) ”هدف متحركی“ است كه می‌تواند دانش محلی و نیز مقدار زیادی از اطلاعاتی را كه در دسترس برنامه‌ریزان متمركز است، در اختیار داشته باشد؛ و نیز به این خاطر كه همین بازاندیشی از شیوه‌های كنش و واكنش نهفته در عملكردهای محلی آگاهی دارد» (ص.113.).
«یك اقتصاد مدرن می‌تواند مقدار قابل توجهی از برنامه‌ریزی متمركز را روا دارد و با آن به رونق می‌رسد، البته تنها تا زمانی كه شرایط خاصی حاكم بر جامعه باشد و این برنامه‌ریزی اساساً محدود به یك اقتصاد ملی باشد؛ تا زمانی كه تأثیرهای جهانی شدن به جای رخنۀ وسیع در زندگی اجتماعی تنها آن را دچار انشعاب می‌كند. همین كه این شرایط دگرگون می‌شود، كینزگرایی دیگر جواب نمی‌دهد و  اقتصادهای سبك شوروی از رونق می‌افتند» (ص.114.).

«حال كه سوسیالیسم دولت رفاه محافظه‌كار شده و كمونیسم دیگر وجود خارجی ندارد، آیا هیچ زمینه‌ای برای یك ”راه سوم“ و یا ”سوسیالیسم بازاری“ وجود دارد؟…به نظر من، دلایل قانع‌كننده‌ای برای این استدلال وجود دارند كه سوسیالیسم بازاری یك امكان واقع‌بینانه به شمار نمی‌آید.…به نظر می‌رسد كه دلیلی برای تردید در این باره نیست كه تعاونی‌های كارگری تحت برخی شرایط و در یك زمان معین می‌توانند رونق داشته باشند. ولی این نظر كه چنین توفیق‌هایی را می‌توان به كل یا بخش اعظم سامان اقتصادی تعمیم داد، به هیچ وجه قانع‌كننده نیست. اگر قیمت‌گذاری بازاری برای كارآیی عوامل دیگر از جمله نیروی كار ضروری باشد، پس سرمایه را هم نمی‌توان از قیمت‌گذاری معاف ساخت؛ دشواری‌های ایجاد شده در اقتصادهای دارای برنامه‌ریزی متمركز، در اینجا دوباره به سادگی پدیدار می‌شوند. زیرا هیچگونه معیار یا ضابطۀ بازاری برای به كارانداختن ثمربخش سرمایۀ انباشته شدۀ كارگری وجود ندارد.
«مسائل دیگری نیز هست كه به روشنی آشكارند؛ گزینش منظم مدیران از سوی كارگران، گه‌گاه پیامدهای اقتصادی سودمندی دارد، ولی در بسیاری از موقعیت‌ها چنین خاصیتی را ندارد. سرمایۀ ذخیره شده در شركت‌های تعاونی گرایش به این دارد كه از مخاطره پرهیز كند و این شركت‌ها ممكن است همچنان كه در اتحاد شوروی رخ داد، دچار ركود شوند. در تعاونی‌های موجود انگیزش اندكی برای پذیرش كارگران جدید وجود دارد، زیرا بدین‌ترتیب سهم سرانۀ كارگران موجود كاهش می‌یابد؛ تحرك اندكی نیز در جهت خروج از تعاونی‌ها وجود دارد، زیرا افرادی كه می‌خواهند این كار را بكنند نمی‌توانند سهام‌شان را با خود بیرون ببرند. سوسیالیسم بازاری ”بیكاری ساختاری، وسیع، افت تكنولوژیك، مزایدۀ سیاسی بی‌حساب سرمایه و دخالت‌های اقتدارگرایانۀ حكومت مركزی برای جلوگیری از بدرفتاری‌های تعاونی‌های كارگری یا هدایت دوبارۀ آنها“، را نشان می‌دهد» (صص.6 115.).

...ادامه مروری به آنتونی گیدنز در فراسوی چپ و راست...
مآخذ:...

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 26 اسفند 1394 ساعت 22:00

دورکیم: کوشش برای موازنه سوسیالیسم/لیبرالیسم/اخلاق‌گرایی

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...آزاد


• قبلاً دیدیم که چگونه امیل دورکیم، تفکرات سیاسی و اخلاقی امانوئل کانت و ژان ژاک روسو را در تأملات خود در زمینه اقتصادهای سودانگارانه و کلاسیک و لیبرال به کار گرفت.

• در عین حال، توجهات دورکیم به کانت و روسو، خطوط و الهامات و پرسش‌هایی در تأملات وی در زمینه سوسیالیسم ترسیم کرد. دورکیم، خواستار شرایط و فرصت برابر، بازتوزیع سوسیالیستی ثروت، و اصول نوع‌دوستی و خیرخواهی بود، و همزمان، می‌کوشید تا آن‌ها را با اصول لیبرالیسم کانتی درباره‌ی حقوق اجتماعی، منزلت انسانی و رهایی پیوند دهد.

• این موضع دورکیم، شبیه مواضع مکتب سوسیالیستی نوکانتی سده نوزدهم در دانشگاه ماربورگ بود، که هواداران آن می‌کوشیدند تا کانت و مارکس را با یکدیگر تلفیق کنند.
• دورکیم، سوسیالیسم تکنوکرات و دترمینیسم مارکسیستی رایج در روزگار خود را انکار می‌کند. مع‌الوصف، در اولین آثار دانشگاهی‌اش در آلمان و زمانی که تحت تأثیر مکتب تاریخی آلمان و دانشمندان سوسیالیست مانند اشمولر، واگنر و شافله بود، نشان داد که تحت تأثیر سوسیالیست‌ها و مارکسیست‌ها بوده است. دورکیم، همچون ماکس وبر، اقتصاد سیاسی ارتدکس را به عنوان امری ارزشمند و واکنشی مطلوب به مکتب تاریخی می‌دانست؛ نوعی اقتصاد ارتدکس که اقتصاد کلاسیک و سرمایه‌داری بی‌بندو بار را رد می‌کند.
• و مفهوم «جامعه»، طبق معمول، خطوط راهنمایی را به ما نشان می‌دهد که بفهمیم که ذهنیت دورکیم در انجام چنین تلفیقی چگونه بوده است. دورکیم، با پی‌گیری تلقی اقتصاد اخلاقی ارسطو، می‌کوشد تا اقتصاد سیاسی را در مسیر یک دیدگاه ارگانیک از جامعه قرار دهد. منظور او این بود که از یک سو اقتصاد سیاسی، و در سوی دیگر، اخلاق و همبستگی اجتماعی و وجدان جمعی را موازنه کند، و از ین طریق، به ارتقاء آرمان‌های اجتماعی و استیلای آن بر علایق خصوصی نایل آید.
مآخذ:...

بن‌بست‌گشایی‌جامعه‌شناختی‌ازحوزۀسیاسی6/تأمل‌درسوسیالیسم

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد ادامه مطلب...دهخدا


«سوسیالیسم مبتنی بر آن چیزی بود كه می‌توان ”الگوی سایبرنتیك“ زندگی اجتماعی نامید.… برابر با الگوی سایبرنتیك، یك نظام (كه در مورد سوسیالیسم به اقتصاد اطلاق می‌شود) را می‌توان با تبعیت از هوش هدایت‌كننده (یعنی دولت به صورت‌های گوناگون) به خوبی سازمان داد. اما هر چند كه این ساختار برای نظام‌های یكدست‌تر (در این مورد جامعه‌ای با بازاندیشی سطح پایین و با عادت‌های زندگی به نسبت استوار) ممكن است به خوبی كارآیی داسته باشد، اما برای جوامع بسیار پیچیده نمی‌تواند این كار را انجام دهد.

«انسجام چنین نظام‌های پیچیده‌ای بستگی به مقدار زیادی درونداد سطح پایین دارد (یعنی مشروط به این كه انواع قیمتگذاری‌های محلی و تصمیم‌گیری‌های تولیدی و مصرفی موقعیت‌های بازار را تعیین كنند) شاید مغز بشر نیز به چنین شیوه‌ای كار كند. زمانی چنین می‌پنداشتند كه مغز یك نظام سایبرنتیك است كه در آن قشر مخ مسؤول انسجام كل نظام عصبی مركزی است. ولی نظریه‌ها اخیر بر اهمیت هر چه بیشتر دروندادهای سطح پایین در ایجاد انسجام كارآمد عصبی تأكید می‌كنند» (ص.20.).

«سوسیالیست‌ها بر خلاف محافظه‌كاران، هرگز از به روی كاغذ آوردن اندیشه‌هایشان اكراه نداشته‌اند و دلایل فلسفی نیز آن‌ها را از چنین كاری منع نكرده است. بر خلاف آن، اندیشه‌های سوسیالیستی فراوان و به تفصیل شرح داده شده‌اند. با وجود و به احتمال بیشتر، به رغم كوهی از این ادبیات سوسیالیستی، هویت سوسیالیسم همچنان مبهم باقی مانده است. می‌گویند كه سوسیالیسم ”پاسدار ارزش‌های آزادی، برابری، اشتراك اجتماعی، برادری، عدالت اجتماعی، جامعۀ بی‌طبقه، تعاون، پیشرفت، صلح، تنعم، فراوانی و شادمانی“ است.… پس چه جای شگفتی كه برخی از مفسران سوسیالیسم به این نتیجه رسیده‌اند كه سوسیالیسم به معنای همه چیز برای همه كس است؛ و یا مانند شومپیتر استدلال می‌كنند كه سوسیالیسم ”از جهت فرهنگی چندان نامتعین“ است كه جز صرفاً بر حسب اقتصادی به صورت دیگر نمی‌توان آن را تعریف كرد» (ص.89.).

«سوسیالیسم نیز مانند لیبرالیسم، خود را ضد سنت می‌داند و از این جهت وارث روشنگری است. سوسیالیسم به رهایی انسان از چیرگی امر متعالی وابسته است.…وظیفه‌ای كه پیش روی انسانیت قرار دارد، در دست گرفتن تحول اجتماعی خودش و سوق دادن آن به شیوه‌ای آگاهانه است» (صص.90 89.).
«سوسیالیست‌ها سده‌های پی در پی استدلال می‌كرده‌اند كه انسان‌ها پیوسته از تاریخ‌شان ”جدا“ بودند و تاریخ برای آن‌ها چیزی بود كه در مورد آن‌ها پیش می‌آمد، نه آنكه ساختۀ خودشان باشد.…این واقعیت كه سوسیالیست‌ها ادعای پیشتازی دارند، یك رشته پیامدهای نظری و سیاسی به بار آورده است. همین ادعا است كه اروپامداری كم و بیش آشكار و یا این اعتقاد را كه تنها چیزهایی كه ارزش مبارزه برای دستیابی به آن‌ها را دارند چیزهای مدرن‌اند، تصویب كرده است. همین واقعیت است كه گه‌گاه بی‌رحمی آشكاری را به بار آورده كه با ارزش‌های ادعا شدۀ سوسیالیست‌ها ناسازگارند» (صص.2 91.).

«یكی از رگه‌های عمدۀ سوسیالیسم كه به پیدایش انواع گوناگون آموزه‌ها انجامیده، مفهوم برابری است. از این جنبه، سوسیالیسم برخی از اندیشه‌هایی را كه در انقلاب‌های امریكا و فرانسه مطرح شده رادیكالیزه می‌كند، ولی همچنین به سبك‌هایی از رادیكالیسم اتكاء می‌كند كه پیشینه‌ای بس دراز دارند» (ص.92.).

«نكتۀ اصلی دربارۀ جامعۀ طبقاتی در مقایسه با جامعۀ بی‌طبقه، این است كه جامعۀ نخستین نظارت عقلانی بر زندگی اقتصادی را برنمی‌تابد.…به همین دلیل اقتصاد سرمایه‌داری دستخوش دوره‌های عودكنندۀ رونق و بحران است.… به نظر ماركس خود همین گرایش اقتصاد سرمایه‌داری به بحران، آن را به سوی سوسیالیزه شدن و سوسیالیسم می‌كشاند، هر چند كه سوسیالیسم بدون انقلاب تحقق نمی‌یابد. در موقعیت‌های بحرانی شركت‌های بزرگ زنده می‌مانند و به زیان شركت‌های كوچكی كه از صحنه بیرون رانده می‌شوند، سرانجام رشد می‌كنند. سوسیالیزه شده تولید به دو گونه است؛ از طریق فراگرد تمركز سرمایه، شركت‌های عظیمی پدیدار می‌شوند كه نظارت انحصاری یا چندانحصاری بر بخش صنعتی خاص‌شان در سطح ملی و جهانی دارند. سرمایه نیز تمركز می‌یابد و بازارها تابع بانك‌های دولتی یا عوامل حكومتی دیگر می‌شوند. به موازات پیشرفت این فراگردها، پیوندهای آگاهانه بیش از پیش میان تولید و مصرف دوباره برقرار می‌شوند؛ بدین‌سان شركت‌های بزرگ و سازمان‌های مالی متمركز می‌توانند شرایط عملكرد بازارها را تحت تأثیر قرار دهند. ماركس این موقعیت را ”سرمایه‌داری بدون سرمایه“ می‌نامد؛ در این وضعیت، سرمایه‌داری تناقض‌هایش را آشكار می‌سازد و به نقطۀ گذار به سوسیالیسم می‌رسد» (صص.8 97.).

«نظارت آگاهانه به معنای برنامه‌ریزی اقتصادی است كه برای آنكه كارآیی اصولی داشته باشد، باید وسیعاً متمركز باشد. در نظریۀ سوسیالیستی، این امر ”الگوی فرمانی“ سازماندهی اقتصادی را می‌سازد. اقتصاد سوسیالیستی (و نه دولت كه ناپدید می‌شود) با یك ”عقل بلندپایه‌تر“ یا همان مغز اقتصادی تنظیم می‌شود كه دروندادها و بروندادهای اقتصادی ”فروپایه‌تر“ را نظارت می‌كند» (صص.100 99.).
«سوسیالیست‌ها استدلال می‌كنند كه یك چنین تنظیمی به جای محدود ساختن تنوع، آن را تشویق می‌كند».…اما از همان آغاز برخی از منتقدان پیش‌بینی كرده بودند كه چرخ امور نمی‌تواند بدین‌شیوه بگردد».…«تلاش برای اعمال نظارت آگاهانه برفعالیت اقتصادی دست كم تا فراسوی نقطۀ معین، نه تنها كارآمدی اقتصادی، بلكه نافرمانروایی دیوانسالارانه را نیز به بار خواهد آورد» (ص.99.).
«بسیاری از سوسیالیست‌ها، بویژه آنهایی كه گرایش اصلاح‌گرایانه‌تری دارند، پذیرفته‌اند كه اگر برنامه‌ریزی متمركز بیش از حد توسعه یابد، محدودیت‌ها و خطرهای عمده‌ای را در بر دارد، هر چند كه این قید ”بیش از حد“ قابل تفسیر است. بیشتر سوسیالیست‌ها پشتیبان ”اقتصاد مختلط“ شده‌اند» (ص.100.).

...ادامه مروری به آنتونی گیدنز در فراسوی چپ و راست...
مآخذ:...

کالهون9/جنبش‌های اجتماعی قدیم و جدید؛ ابزار نامتعارف

فرستادن به ایمیل چاپ

کرایج ادامه مطلب...کالهون


جنبش‌های اجتماعی نوین، از سیاست متعارف پارلمانی و انتخاباتی فاصله می‌گیرند، و توش و توان خود را از اقدام مستقیم و تاکتیک‌های جدید کسب می‌کنند. با این حال، همان طور که تارو خاطر نشان کرده است، این توصیف، دو مفهوم و معنای واژه جدید (New) را خلط کرده است: ویژگی تمامی جنبش‌ها که جدیدند و نوآورند، و خصلت نوعی از جنبش‌ها که بنا به نظر رایج جدیدند. 

             واقعاً هر گونه جنبشی، اقدام رانده‌شدگان از سیاست رایج یا کسانی است که به نام آنان سخن می‌گویند. پس، طبیعتاً از این بابت با ضرورت جلب توجه، کار خود را آغاز می‌کند؛ مع‌الوصف، فعالیت جنبش، فقط کوشش بلیغ برای دستیابی به اهداف جنبش نیست، بلکه وسیله جذب و ادامه بسیج شرکت‌کنندگان و هوادارن است. هر جنبش تازه‌ای که برمی‌آید، خواه برای فایق آمدن به مسؤولین سیاسی، یا برای ایجاد اغتشاش جهت کسب امتیاز یا قدرت، شیوه‌های جدیدی را تجربه می‌نماید. و بدین ترتیب، هر جنبشی، می‌تواند بر خزانه کنش جمعی (به گفته تیلی به سال 1978) که در دسترس جنبش‌های بعدی قرار می‌گیرد، چیزی بیفزاید. پس، از این بابت، جنبش نمی‌تواند جدید و نامتعارف نباشد.

به عبارت دیگر، اصطلاح نامتعارف، نه فقط با صرف تازگی، بلکه با جنبش‌های خارج از اصول معمول سیاست تعریف می‌شود. بنابراین، تمامی اشکال اقدام مستقیم، نامتعارفند؛ حتی موقعی‌که (مانند سنگر بندی خیابانی در پاریس)، سنتی 200 ساله پشتوانه آن باشد. آن چه در عرصه سیاسی، کنش نامتعارف را مشخص می‌کند، عمدتاً تلاش برای کنار زدن شیوه‌ها و اصول یکنواخت انتخابات و اعمال نفوذ است، حالا این نوآوری می‌تواند از طریق راهپیمایی در واشنگتن یا اشغال یک دفتر باشد، یا بمباران اقامتگاه نخست وزیر. در این معنا، احتمال تمسک به ابزار نامتعارف همیشه هست، خاصه در جنبش مردمی که چاره‌ای غیر از کنش همگانی خود ندارند. یکی از تحولات عمده سیاست دموکراتیک در اروپای اواخر سدۀ نوزدهم و اوایل سدۀ بیستم و جوامع مستعمره اروپا، نهادینه شدن هنجارهای قوی سیاست متعارف بود، که عمدتاً توسط احزاب سیاسی سازمان‌دهی می‌شد. حتی این روند، شاخه‌های متعدد جنبش سوسیالیستی را وارد مدار سیاست متعارف کرد.
             در مقابل، اقدام مستقیم در جنبش‌های اجتماعی، تا اواسط سدۀ نوزدهم محوریت داشت. هنوز هم، انقلاب در بیشتر کشورهای اروپایی محتمل به نظر می‌رسید و این، فشار افزونی بر تمامی اشکال اعتراض عمومی وارد می‌کرد و جامعه را به ناآرامی داخلی تهدید می‌نمود. ... پاکی و رهایی از فساد، تنها دلیل اقدام مستقیم نبود. مقاومت سیاست سازمان یافته و گفتمان عمومی و کندی بیش از حد آن‌ها در پاسخ‌گویی، دست کم به اندازه دلیل مذکور اهمیت داشتند.
مآخذ:...

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 09 اسفند 1390 ساعت 12:14

امیل دورکیم: جامعه‌شناسی برای تعلیم و تربیت

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...آزاد


• جامعه‌شناسی، باید برای غلبه بر مسائل اجتماعی تقسیم کار نابهنجار، انومی، خودکشی و بحران‌های اقتصادی و صنعتی، به نوعی حکمت عملی (phronesis) تبدیل شود. کار این حکمت عملی، آموزش سیاست و اخلاق به شهروندان است.

• پس، در جامعه‌شناسی، علم و روابط شهروندی ربط و تناسب نزدیکی با هم پیدا می‌کنند.

• دورکیم در «تعلیم و تربیت و جامعه‌شناسی» (1922)، تعلیم و تربیت را شرط ضروری برای شکل‌دهی به هستی اجتماعی قلمداد می‌کند. هستی انسان، به عنوان یک هستی انسانی را تنها می‌توان با تعلیم و تربیت تصور کرد. جامعه، با تعلیم و تربیت، کودک را برای تلفیق موفق با جامعه راه می‌اندازد. حال، با به رسمیت شناختن مسائل اجتماعی دنیای مدرن، تعلیم و تربیت باید بتواند فردیت مستقل را در کنار وجدان جمعی جدید ارتقاء دهد که نمی‌دهد، و جامعه‌شناسی متکفل این ترمیم این وضع است.
• هدف جامعه‌شناسی، روشنگری اجتماع و احیاء نیازهای انسانی است. نیازهایی که همانا ارزش‌های غایی جامعه خواهند بود.
• تفسیر اجتماعی دورکیم از واقعیت، که واقعیت را به مثابه بازنمودهای جمعی در نظر می‌گیرد (دورکیم نه فقط در صور ابتدایی حیات دینی، بلکه در همه آثارش چنین موضعی اختیار می‌کند)، معرفت‌شناسی دورکیم را به دیدگاهش در باب تعلیم و تربیت منتهی و مرتبط می‌کند؛ تعلیم و تربیت مقولات فاهمه را به نمایندگی از جامعه می‌سازد. طوری می‌سازد که فهم واقعیت بر وفق اقتضاء جامعه صورت پذیرد.
مآخذ:...

بن‌بست‌گشایی‌جامعه‌شناختی‌ازحوزۀسیاسی5/محافظه‌كاری و مفهوم سنت

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد ادامه مطلب...دهخدا


...ادامه مروری به آنتونی گیدنز در فراسوی چپ و راست...

«هر چند می‌توان پذیرفت كه مفهوم اقتدار، سرسپردگی و سنت برای محافظه‌كاری اهمیت تعیین كننده دارند، ولی به سختی می‌توان گفت كه این مفاهیم اهمیت یكسان دارند. در اینجا بی‌گمان سنت اساسی‌ترین مفهوم است، چرا كه در نبود آن دو مفهوم دیگر استواری‌شان را از دست می‌دهند» (ص.78.). «گر چه مفهوم سنت با محافظه‌كاری در هم تنیده است، ولی شگفتا كه خود محافظه‌كاران دربارۀ این مفهوم بسیار كم بحث كرده‌اند» (ص.78.).

«گه‌گاه مفهوم آزمون زمان دربرگیرندۀ نوعی تكامل‌گرایی كم و بیش آشكار است» (ص.79.).

«در دورۀ كنونی، فراگردهای سنت‌زدایی بسیار ژرف‌تر از گذشته سنت‌ها را می‌گزند و هر چند كه بر بخش‌های صنعتی‌شدۀ جهان تأثیر بیشتری دارند، ولی در هر كجای جهان خودشان را محسوس ساخته‌اند» (ص.81.).

«ما دیگر نمی‌توانیم، یا نباید این هدف را داشته باشیم كه از سنت به شیوه‌ای سنتی دفاع كنیم، زیرا این شیوه به بارآورندۀ بنیادگرایی است» (ص.82.)، اما «آیا آنهایی كه بنیادگرا نمی‌شوند، باید به نابودی سنت رضایت دهند؟ من چنین فكر نمی‌كنم؛ امروزه سنت‌ها به صورت‌های خاص و در برخی زمینه‌ها بی‌گمان نیاز به دفاع دارند، البته نه به شیوه‌ای سنتی. همچنان كه بعد پیشنهاد خواهم كرد، سنت‌ها تا آنجا كه سرچشمه‌های تعمیم‌پذیر همبستگی را فراهم می‌سازند، باید نجات داده شده یا ترمیم گردند. آیا سنتی كه برای خدمت به ارزش‌های گسترده‌تر اجتماعی حفاظت شده است، هنوز سنت به شمار می‌آید؟ این می‌تواند هم سنت باشد و هم نباشد؛ قضیه‌ای كه به همین‌سان در مورد طبیعی وبدن طبیعت منسوخ شده نیز صادق است» (صص.4 83.).

«در وضعیتی كه سالها است دگرگونی دیگرتنها مایۀ پیشرفت به شمار نمی‌آید، و حتی ماهیت پیشرفت نیز بسیار مورد تردید قرار گرفته است، نگهداشت و تجدید حیات سنت»… مانند «تجدید حیات محیط زیست، فوریت ویژه‌ای یافته است».…بنابراین «گر چه محافظه‌كاری به معنای معمول آن فروپاشیده و دچار تناقض درونی شده است»، اما «به اعتقاد من، ما همگی باید محافظه‌كار شویم، البته نه به شیوۀ سنتی آن» (ص.84.). البته «این امر به معنای عدم نیاز به یك برنامۀ سیاسی رادیكال و ”پایان تاریخ“ نیست» (ص.85.).

بن‌بست‌گشایی‌جامعه‌شناختی‌ازحوزۀسیاسی4/محافظه‌كاری و نولیبرالیسم

فرستادن به ایمیل چاپ

حامدادامه مطلب... دهخدا


░▒▓ نولیبرالیسم:

«شاید نومحافظه‌كاری ”مدعی آینده“ باشد، ولی این راست نو است كه در سال‌های اخیر نیروی براستی رادیكال در سیاست محافظه‌كارانه بوده است. اندیشه‌های راست نو را به عنوان نولیبرالیسم بهتر می‌توان توضیح داد تا نومحافظه‌كاری، زیرا بازارهای اقتصادی در آنها نقش بسیار عمده‌ای دارند. نولیبرال‌ها، فعالیت اقتصادی سرمایه‌دارانه را دیگر به عنوان سرچشمۀ مسائل تمدن مدرن نمی‌انگارند. كاملاً بر عكس، این نوع فعالیت را كانون همۀ چیزهای خوب می‌دانند. یك نظام بازار رقابت‌آمیز نه تنها بیشترین كارآیی اقتصادی را به بار می‌آورد، بلكه ضامن اصلی آزادی فردی و همبستگی اجتماعی است» (صص.60 59.).

«سرچشمۀ سامان در جامعه را نه در سنت، بلكه بیشتر باید در محاسبه و برنامه‌ریزی عقلانی از سوی دولت و یا هر كس دیگر جستجو كرد» (ص.60.).
«به هر حال به اعتقاد نولیبرال‌ها فردگرایی نامحدود را نمی‌توان به گونۀ نامحدودی بسط داد. برخی زمینه‌های زندگی اجتماعی در خارج از این نوع فردگرایی جای می‌گیرند؛ مانند خانواده» (ص.64.).

░▒▓ محافظه‌كاری و نولیبرالیسم:
«لتوین میان تاچریسم و ”راه میانۀ“ محافظه‌كاری و نیز نظرهای نولیبرال‌های ”به راستی“ هوادار اقتصاد آزاد فرق می‌گذارد. محافظه‌كاران هوادار راه میانه، محافظه‌كاران قدیمی به شمار نمی‌آیند؛ زیرا آنچه كه آنها آرزومند حفظ‌اش هستند، همان نتیجۀ جنبش سوسیالیستی است، یعنی برنامه‌ریزی، نظارت‌های اقتصادی و هزینۀ زیاد برای رفاه. ولی تاچریسم نوعی جنگ صلیبی برای رهاسازی ”فضیلت‌های توانمند“ اتكاء به خود و ابتكار فردی از چنگال دیوانسالاری و ”دستگاه حاكم“ است» (ص.66.).
«لیبرالیسم بدین‌سان تبدیل به آزادی بی‌حد و مرز می‌شود و همۀ صورت‌های اقتدار را خوار می‌شمرد. هواداران مكتب تاچریسم این نكته را رد می‌كنند و خواستار تجدید حیات اخلاقی فرد، خانواده و اجتماع ملی می‌شوند» (ص.67.).
«به عقیدۀ لتوین، ملاحظات اقتصادی در برنامۀ تجدید حیات اخلاقی نقش درجۀ دو دارند» (ص.69.).
«به اعتقاد لتوین، تاچریسم بر خلاف لیبرال‌های هوادار اقتصاد آزاد، در صدد آن نیست كه هر گونه دخالت دولت در زندگی اقتصادی و اجتماعی را به حداقل رساند. این مكتب دو نوع دخالت را تشخیص می‌دهد كه یكی را باید رد كرد ولی دیگری را باید با نگاه مثبت نگریست. اقتصاد مبتنی بر بازار با دخالت دولت به صورت برنامه‌ریزی فراگیر یا شركت‌سازی دولتی ناسازگار است، ولی از جهت نگهداشت نظم و قانون، تقویت آرمان‌های ملی و ظرفیت‌سازی برای دفاع، به شدت خواستار بازوی نیرومند دولت است. تاچریسم برنامه‌ای برای دگرگونی ریشه‌ای در بسیاری از حوزه‌ها بود، ولی اهمیت سنت را در زمینه‌های دیگر به خوبی تشخیص می‌داد» (ص.68.).

           و پاسخ گیدنز:

«این كوشش در جهت دور ساختن راست‌نو از لیبرالیسم و پیوند دادن آن با سنت‌های محافظه‌كارانه را چگونه می‌توان توجیه كرد؟ پاسخ كوتاه به این پرسش همین است: این كار به هیچ روی توجیه‌پذیر نیست. نخست اینكه چه در بریتانیا و چه در هر جای دیگر، محافظه‌كاران قدیمی طرفدار فردگرایی اخلاقی نبود، زیرا آن را دشمن همبستگی اجتماعی می‌دانست» (ص.69.).
«پذیرش بسیاری از تعالیم لیبرالیسم كلاسیك و در ضمن پافشاری بر نقش ضروری احساسات ملی و یك دولت نیرومند، همان كاری كه نولیبرال‌ها انجام می‌دهند، كاری غیرمنطقی است. بازارها هیچ‌گونه پیوند ذاتی با دولت‌های ملی ندارند، با توجه به این واقعیت كه همین بازارها هستند كه پیوسته به مرزهای این دولت‌ها تجاوز می‌كنند. بازارها همچنان كه تفاوت‌های فرهنگی میان افراد را ندیده می‌گیرند، به تفاوت‌های میان ملت‌ها نیز وقعی نمی‌گذارند.» (ص.70.).

«چرا در سال‌های اخیر نولیبرالیسم اینچنین اهمیت یافته است؟ البته نویسندگان راست‌نو تفسیر خاص خودشان را دربارۀ این قضیه دارند. آنها می‌گویند كه اندیشه‌هایشان ناكامی‌های جمع‌گرایی الهام گرفته از سوسیالیسم را تشخیص داده و از این مهمتر، نشان دادند كه به چه چاره‌هایی برای مقابله با این ناكامی‌ها نیاز داریم» (ص.72.).

«به راستی كه راست نو بر دگرگونی‌هایی انگشت می‌گذارد كه در چند دهۀ گذشته جوامع صنعتی را تحت تأیر داشته‌اند. ولی به هر روی، به دلایلی كه بعد با تفصیل بیشتری خواهم آورد، راست نو نتوانسته است نفسیر درستی از چگونگی این دگرگونی‌ها به دست دهد. نولیبرال‌ها با ارج نهادن دولاره به اندیشه‌های لودویگ فون مایزز و هایك كه دیری مورد غفلت قرار گرفته بودند، باور كرده‌اند كه كاستی‌های ذاتی هر گونه جمع‌گرایی را در یافته‌اند. در واقع، اگر منظور از جمع‌گرایی، دولت رفاه همراه با برنامه‌ریزی اقتصادی كلان باشد، این اندیشه‌ها طی یك دورۀ به نسبت دراز كارشان را به خوبی انجام داده‌اند.… این موقعیت زمانی تغییر كرد كه آنچه (تا اندازه‌ای به درستی) كینزگرایی نامیده شده بود، به پایان آمد.…”جهانی شدن نوین“ تحت تأثیر توسعۀ ارتباط آنی الكترونیك، سامان ارتباطی تازه‌ای را به بار آورده است. بازارهای پولی بیست و چهار ساعته همراه با ”كامپیوتری شدن پول“، از دگرگونی‌های عمده در نظام‌های جهانی‌اند كه در همین دوره پدید آمده‌اند.
«تأثیرهای جهانی كننده به دگرگونی‌های پهن‌دامنه‌ای كه در بافت زندگی اجتماعی رخ داده‌اند، وابستگی مستقیم داشته‌اند. اینگونه تأثیرها به فعال ساختن فراگردهای همه‌جایی سنت‌زدایی در فعالیت اجتماعی روزانه، یاری رسانده‌اند. سنت‌زدایی نیز به نوبۀ خود به معنای شتاب گرفتن بازاندیشی در قشرهای غیرمتخصص است. كینزگرایی در عصر مدرن‌سازی ساده كم و بیش خوب كار كرد، ولی در دورۀ مدرن‌سازی بازاندیشانه، یعنی دورۀ بازاندیشی اجتماعی تشدید شده. نمی‌توانست دوام آورد. شهروندان بازاندیش كه با جهان اجتماعی تازۀ عدم قطعیت‌های جهانی روبروی‌اند، از محرك‌های اقتصادی كه می‌بایست محرك رفتارشان باشند، آگاه گشته‌اند و می‌توانند این محرك‌ها را بی‌اثر سازند» (صص.4 73.).
«نظریه‌های راست‌نو به شیوه‌ای ناقض و تعارض‌آمیز به این دگردیسی‌ها می‌پردازند. آنها تأثیر جهانی شدن و عدم قطعیت‌های تولید شدۀ آن را بر حسب نیاز به رفع محدودیت‌های بازار، در نظر می‌گیرند. این نظریه‌ها تغییر شكل زندگی روزانه را تنها از طریق تأكید جزمی بر ارزش‌های سنتی در خانواده و جاهای دیگر ادراك می‌كنند» (ص.74.).

مآخذ:...

صفحه 383 از 425

a_a_